يكى ديگر از نظريات (1) در انعكاس جلوههاى فرهنگى و ذهنى عصر رسالت در قرآن و در پاسخ به اشكالات مربوط به موضوع، اين است كه بگوييم مطالب ياد شده در قرآن عقيده صاحب وحى نيست و قرآن آنها را از باب همراهى با فرهنگ عصر خود آورده است.
در توضيح اين نظريه در آغاز به شرح و تبيين آن از سوى قائلينش مىپردازيم و آنگاه تفاوتهاى اساسى ميان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با زبان قوم را بيان مىكنيم، سپس دلايل اين نظريه از زبان گويندهگانش خواهد آمد، آنگاه به انگيزهها و پيامدهاى آن اشاره خواهد شد و در پايان به نقد اين ديدگاه مىپردازيم.
فرهنگ، به آداب، عادات، عقايد، معارف، مناسبات، رسوم و جهانبينى قوم، ملت و جامعه گفته مىشود. وقتى سخن از فرهنگ عصر يا فرهنگ ملتى به ميان مىآيد در حقيقت از اخلاقيات، باورها، مناسبتهاى اجتماعى، دانستنيها و بالاخره ديدگاههاى كلى آنان نسبتبه جهان و انسان سخن گفته مىشود. طبعا فرهنگ شامل آداب، و سنن رفتارى و عقايد خرافى مىگردد.
معمولا فرهنگ ملتها از يكديگر متمايز مىباشد. ممكن است ملتى با ملت ديگر مشتركاتى داشته باشد و در دو برهه تاريخى آن مشتركات فرهنگى همچنان باقى بماند، اما تحولات اجتماعى و سياسى زمينه دگرگونى در فرهنگ يك ملت را فراهم ساخته، و بگونهاى دگرگون شده كه فرهنگ عصر رسالتبا فرهنگ عصر كنونى به دو عنوان متمايز از هم توصيف شوند.
بنابراين همانطورى كه فرهنگ مردم چين با ژاپن، ايران با عراق، افغانستان با تاجيكستان، يا افغانستان با ايران تفاوت دارد، يا فرهنگ ملتهاى اسلامى با ملتهاى مسيحى فرق اساسى و نمودى مشخص و معين دارند فرهنگ يك كشور نيز در دو برهه تاريخى مىتواند كاملا دگرگون و متمايز شده باشد و اگر چه تحت نام اسلام يا ايران يا جزيره العرب باشند اما فرهنگ آنان يكسان نباشد، زيرا در طى ادوار تاريخ افكار و عقايد و سنن و آداب و رسوم آنان تحول مىيابد و فاصله آنچنان عميق مىشود كه اين ملت و قوم و مذهب و مكتب با دو عنوان متمايز توصيف مىگردند. به عنوان مثال فرهنگ كشور ايران مسلمان قرن هشتم و نهم پيش از صفويه و داراى حكومتسنى را نمىتوان با فرهنگ قرن دهم و يازدهم به بعد تا عصر حاضر يكى دانست و تلقى واحدى از فرهنگ اين ملتها داشت. ممكن است همانطورى كه گفته شد نقاط مشترك بسيارى وجود داشته باشد، اما دگرگونيهاى فراوان را هم نمىتوان ناديده گرفت، و همه را به حساب يك فرهنگ قلمداد كرد.
بنابراين، فرهنگ ملتها همواره دستخوش دگرگونى و تبديل است و ريشه در تحولات علمى و رشد انسانى دارد و باورها و ساخت و ساز اجتماعى و اقتصادى آنان را آرام آرام و در طى زمانهاى طولانى تغيير مىدهد.
صاحبان نظريه بازتاب فرهنگى نسبتبه انعكاس مطالبى در قرآن كه به مسائل علمى، تاريخى، اعتقادى و اجتماعى پرداخته، براى رفع شبهات مطرح شده مىگويند: قرآن اين مطالب را از باب همراهى با فرهنگ عصر گفته استيعنى بگونهاى از آداب، عادات، عقايد، رسوم، مناسبتها و جهانبينى عصر نزول در قرآن سخن گفته و گونههايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن جا داده است. آقاى بهاءالدين خرمشاهى در توضيح اين سخن مىنويسد:
راقم اين سطور بر آن است كه فرهنگ يعنى آداب و عادات و عقايد و معارف و رسوم و مناسبات و جهانبينى مردمان عصر نزول قرآن (و طبعا مقاديرى از فرهنگ يا شبه فرهنگ جاهليت) عالما و عامدابهصلاحيت صاحب قرآن، خداوند سبحان دركلامالله، قرآن راه دادهشده است، نه اينكه قهرا و طبعا راه يافته است (2)
بنابراين، طبق اين نظريه، صاحب وحى با آگاهى از موقعيت و شرايط اجتماعى عصر جاهليت و با برنامه و مصلحت اين مقوله از مطالب را در جاىجاى قرآن آورده است. لذا گفته مىشود: قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است نه باين معناست كه ناخودآگاه و بدون توجه صاحب وحى و بدون توجه به پيامد آن فرهنگ عصر در اين مباحث راه يافته، بلكه به دليل عواملى كه بعدا خواهد آمد خود خداوند مقولههايى از عادات و عقايد و معارف و جهانبينى مردم حجاز و مخاطبين عصر نزول را در لابهلاى معارف وحيانى منعكس ساخته است.
در زمينه انعكاس فرهنگ زمانه سهگونه و سه نوع مطلب قابل تصور است:
1 - از آنجا كه قرآن با مردم عصر خود سخن مىگويد، طبعا مقدارى از كلمات، تلقيات و اصطلاحات آنان در قرآن منعكس است و اين مطلب گريز نا پذيراست. زيرا طبيعتسخن گفتن با مردمى، بر گرفتن از زبان آن مردم است.
2 - هدف قرآن مبارزه با خرافات، عقايد باطل، عادات جاهلى رسوم بى معنا و درنهايت رشد عقلانى مسلمانان است. هدف نجات مردم از فرهنگ منحط عصر است، لذا لازم استيكايك آنها را مطرح كند و با آن عقايد و عادات فاسد مبارزه كند. بنابراين آنچه در قرآن از فرهنگ زمانه بازتاب يافته، در آنجاهايى است كه قرآن قصد مبارزه با آنها را داشته و برخورد فرهنگى و عقلانى كرده و به قصد تاييد يا مسكوت بر گزار كردن از كنار آنها نگذشته است.
3 - تصورى غير از دو تصور پيشين: منظور از بازتاب يافتن فرهنگ زمانه اين است كه آن دو تصور به اضافه اين قضيه كه قرآن مقدارى از نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را آورده است. (گر چه قرآن مىدانسته كه اين نظريات علمى و باورهاى اعتقادى باطل است و در آينده بطلان آنها ظاهر خواهد شد) اما با همه اينها، اين مقولهها را در قرآن جاى داده است.
آنچه محل بحث و مورد توجه در نظريه دوم است و در اين مقاله دنبال مىگردد، فرض سوم است، وگرنه همانطورى كه بعدا توضيح خواهيم داد، نسبتبه بند اول و دوم حساسيتى نيست. فرض دوم در كلام قائلين نظريه زبان قوم مطرح شد و تفاوتهاى آن با نظريه بازتاب فرهنگ زمانه خواهد آمد.
بگذريم، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه شامل دو قسمت مىشود، يكى تصور اول و دوم و يكى هم تصور سوم و راه يافتن يافتههاى علمى و فرهنگى باطل عصر رسالت در قرآن. بىگمان بند اول و دوم از اين احتمالات مورد بحث نيست و تفاوت در بند سوم است.
در توضيح و اثبات دقيق اين نظريه باز هم از آقاى خرمشاهى نقل كنيم كه مىنويسد:
خداوند صاحب قرآن به همان گونه كه قطعه يا قطاعى از زبان مردم عربستان سده هفتم ميلادى، يعنى زبانى با زمان و مكان و تاريخ و جغرافياى معين و معلوم، براى بيان وحى خود استفاده برده است، به همانگونه كه قطعه يا قطاعى هم از كل فرهنگ آن عصر نيز چنين برگرفته است، تا بر مبناى آن بتوان نامتناهى را در متناهى باز گفت و دريا را در بركه انعكاس داد، بنابراين اگر در قرآن كريم هيئتبطلميوسى يا طب جالنيوسى منعكس باشد، نبايد آن را انكار كرد و اگر پيشرفت علم، هيئتبطلميوسى و طب جالنيوسى را ابطال كرد نبايد نتيجه گرفت كه احكامى از قرآن را ابطال كرده است، زيرا قرآن فرهنگ زمانه را بازيافته است، نه لزوما و در همه موارد حقايق ازلى و ابدى را (3) .
همين نويسنده در قسمتى ديگر از مقاله خود باز در توضيح نظريه و رفع شبهه از آن مىنويسد:
ناگفته نماند كه مراد راقم سطور اين نيست كه كليه محتويات و مطالب و معارف قرآنى بازتاب فرهنگ زمانه است، بلكه بدنه اصلى قرآن كريم بيان حقايق لاهوتى ابدى است، و بخش كمتر و بسيار كمتر از آن باز تابنده اسباب نزول، يا رويدادهاى زمان وحى و فرهنگ زمانه است. باز تاكيد مىكنيم كه اين بازتاب و تاثير از سوى زمين بر آسمان نيست، بلكه انتخاب آگاهانه خداوند سميع و بصير و عليم و مدبر است (4) .
بنابراين تنها سخن در انعكاس زبان قوم و سخن از باب راه يافتن طبيعى تلقيات يا برگرفتن از مفاهيم و اصطلاحات و امثال قوم نيست، بلكه سخن از همراهى، و بهرهگيرى از دانستنيها و باورهاى باطل عصر به طور آگاهانه در جهت اهداف الهى است. لذا مواردى از نمودهاى بازتاب فرهنگ زمانه در كلام نويسنده چون سحر و ساحرى، چشم زخم، جن مطرح و در نوشته به عنوان شاهد مثال آورده مىشود.
نويسنده ديگرى كه همين نظريه را مطرح كرده ولى در ظاهر و در عنوان مقاله مساله همزبانى با بشر و هم لسانى با قوم را عنوان كردهاست مىنويسد:
معناى ديگر به زبان قوم بودن، در قالب فرهنگ قوم بودن است. اين معنا مبتنى بر اين معناست كه زبان هر قوم آينه و تجلى فرهنگ و معتقدات و تئوريها و جهانبينى آن قوم است (5) .
بنابراين پذيرفتهاند كه زبان قوم تجلى فرهنگ يا بازتاب و انعكاس استبه همين دليل تعبير كردهاند: وقتى گفته مىشود قرآن لسان عربى است، يعنى قرآن به فرهنگ اعراب سخن گفته است. انبيا با مخاطبين خود همزبان شده و محرم آنان شدهاند. وانگهى آنچه در نظر اين نويسنده مطرح است، بهره جستن مقام و صاحب وحى از باورها و عواطف باطل مخاطبان در رساندن سخن حق است. نكته مهم اين ديدگاه در همين سخن و در پيامد پذيرفتن آن است
براى روشن شدن مطالب عين كلمات نويسنده را كه در آغاز براى دفع توهم بيان مىكند نقل مىكنيم كه مىنويسد: اين معنا قدرى استعداد سوء فهم دارد و ما را ملزم مىكند پيشاپيش در پيراستن اذهان از گمانهاى نا صواب و تداعى معانى نا مراد بكوشيم. اگر موافق فرهنگ قوم سخن گفتن اين باشد كه صد در صد به دلخواه و منطبق با باورها و بينشها و گرايشهاى آن قوم سخن بگوييم، پيامبران به مثابه مصلحان بر گزيده الهى هرگز به اين معنا با مخاطبين همزبانى نكردهاند.
موافق فرهنگ قوم سخن گفتن، يعنى نهال سخن حق و پيام نوى خود را در ضمير فرهنگى آن قوم كاشتن، بهره جستن از فرهنگ، ادبيات، تاريخ، نوع معيشت آنان در ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن خود، تكيه بر مشتركات مقبول براى رساندن پيام به اذهان مخاطبان از يك عامل مناسب و آشنا استفاده كردن. آگاهى از معلومات، باورها و عواطف مخاطبان و بهره جستن از آنها در رساندن سخن خود نه به ميل آنها سخن گفتن، نه تاييد و نه تكذيب دانستهها و معلومات آنها، بلكه استفاده از آنان در رساندن سخن خود به ذهن و ضمير مخاطب (6) .
نكته مهم سخن، همين پارگراف آخر است كه مىگويد: بهره جستن از باورها و عواطف در رساندن سخن خود.
خوب اين دانستهها و معلومات قوم اگر تا آخر با علم و عقل منافاتى نداشته باشد و با حقايق هستى نا ساز گارى پيدا نكند، مشكلى ايجاد نمىكند و جاى بحث و انكار نيست و آنچه را قرآن گفته و مردم آن عصر باور داشتهاند حق است و گفتنش بىمانع، و جاى بالا و پايين رفتن نيست و نويسنده محترم هم به دنبال آن نيست.
مشكل در قسمت ديگر سخن است، آنجايى كه آن دانستنيها بر خلاف حق و واقع باشد و با قواعد عقلى و دانشهاى قطعى ناسازگارى داشتهباشد، و در عين حال قرآن آنها را تكرار كردهباشد. در اين صورت بايد ببينيم اين عقايد باطل، دانستنيهاى زوال پذير آيا مىتواند عامل مناسب و آشنا براى استفاده كردن و رساندن سخن حق باشد؟
اگر قرآن قول فصل است، يعنى فيصله دهنده بين حق و باطل است، جدى است و بيهوده و هزل نيست (و ما هو بالهزل) (طارق / 13 - 14). اگر قرآن كلام وحيى است كه از روى هوا و هوس نيامده و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آنها را از سوى خدا آوردهاست، آيا معنا دارد سخنى را بگويد كه باطل باشد و طبق نظريه و اعتقاد باطل استنتاج هدايتى و تربيتى كند.
بازتاب فرهنگ زمانه شدن، يعنى منعكس كردن آن باورهاى باطل و استفاده كردن از دانستنيهاى جهلگونه براى ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن حق. رساندن پيام به اذهان مخاطبان از عامل مناسب آن عصر، عامل مناسبى كه بعدها تبديل به عامل نامناسب مىشود و خرافى و باطل بودنش آشكار مىگردد.
بر اساس اين ديدگاه، گوينده نظريه مىگويد: قرآن از باب مسامحه و مماشات، عقايد و دانشهاى مخاطبان عصر را براى رساندن سخن حق و جاانداختن در ذهن مخاطبان خود مطرح مىكند، و اين است معناى بازتاب فرهنگ قوم.
به عنوان نمونه اين نويسنده محترم از مرحوم آيةالله طالقانى در تفسير پرتوى از قرآن در ذيل آيه شريفه: الذين ياكلون الربا لا يقومون الا كما يقوم الذى يتخبطه الشيطان من المس (بقره/275) نقل مىكند كه ايشان بر مذاق مفسران مصرى معاصر (صاحب تفسير المنار) اين آيه شريفه را تمثيلى از بيمارى صرع و ديگر اختلالهاى روانى گرفته است. چون اعراب اينگونه بيماريها (پريشان حالى و ديوانگى) را در اثر تماس جن با شخص مىپنداشتهاند و ديوانه و ديوزدگى را حقيقتى مستقل مىدانستهاند. قرآن هم كه اين تشبيه را بيان كرده در حقيقتبه زبان اعراب سخن گفته و با پندار آنان مماشات و مسامحه ورزيدهاست (7) .
نمونه ديگر درباره انكار وجود جن در جهان خارج است كه طبق اين نظريه، طرح آن در قرآن و آن هم با صراحت و به طور مكرر بازتاب فرهنگ زمانه و انعكاسى از ديدگاههاى عرب جاهليتشمرده شده است. آقاى خرمشاهى باز در اين مورد پس از طرح نظريه به ذكر اين موارد مىپردازد و مىنويسد:
در قرآن كريم هم سخن از وجود جن مىرود و سورهاى به نام جن و در شرح ايمان آوردن بعضى از آنها و در استماع مجذوبانه آنان از آيات قرآنى هست (سوره جن/ 72)، حال آن كه بعيد است علم يا عالم امروز قايل به وجود جن باشد (8)
و از اينجا نتيجه مىگيرد كه قرآن از راه مماشات با فرهنگ جاهليتبدين گونه از جن و احوال آن سخن گفته است.
نويسنده ديگرى كه او هم نيز از طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه است، مساله رابه گونهاى ديگر توضيح مىدهد. وى مساله را به حقايق و صورتها تقسيم مىكند و معتقد استحقايق تغيير ناپذير و جاويدان هستند، اما بيان آنها و صورت ترسيمى از آنها متفاوت و ممكن استبه اشكال مختلفى در بيايد. قرآن كريم مىخواسته حقايقى را بيان كند، اما ناچار بوده از فرهنگ و معارف دوران خود استفاده كند، وعظ و ارشاد و تنبه و توجه را در قالب مفاهيم و معتقدات عصر خود ارائه دهد. اين مساله هم اشكالى ندارد و چيزى را عوض نمىكند، به همين دليل اين نويسنده كه از مفسران عرب معاصر است مىنويسد:
آيات قرآنى كه درباره هستى و پديدههاى جهان و چگونگى پيدايش آنها آمده مناسب با ذهن شنوندگان آن عصر بيان شدهاست و از صورتها و معارف آن دوران برگرفته شده است. هدف از بيان اين دسته از آيات وعظ و ارشاد و تنبه و توجه به مسائل معنوى بوده تا مخاطبان به عظمت آفريدگار هستى پى ببرند و مناسب آنچه در آن عصر مىفهميدهاند نتيجه بگيرند و موعظه شوند.
به همين دليل اين دسته از آيات قرآن داخل در متشابهات قرآن مىباشند و داراى تاويلات بسيار فراوان هستند. (9)
اين مفسر كه در موارد بسيارى از تفسير و مقدمه كتابش (10) تلاش مىكند تا ثابت كند قرآن برخورد فعالى نسبتبه فرهنگ عصر داشته و با آن مبارزه كرده، اين نظريه را مطرح مىكند و طرح مسائل علمى را صرفا از باب همراهى با فرهنگ زمانه مىداند، به همين دليل در فوايد اين نظريه مىنويسد:
حمل آيات فوق به بازتاب فرهنگ زمانه بودن قرآن، فوايد نيكويى را به دنبال مىآورد، زيرا مسلمان را مقيد به نظريات علمى و فنى خاص نمىكند، زيرا بيان آنها مستند به وحى نيست و برگرفته از فرهنگ دوران است (11)
ما در گذشته (12) به حد كافى درباره اين دو نظريه سخن گفتيم و در مشخصات هر يك از نظريههاى زبان قوم بودن قرآن يا بازتاب فرهنگ زمانه بودن آن توضيحاتى داديم، اما روال بحثبه گونهاى است كه نيازمند مقايسه است.
اين بحث در مقام تبيين اين حقيقت است كه اگر قرآن به زبان قوم است چه فرقى با نظريه بازتاب فرهنگ در نتيجه و پيامد دارد؟
1 - اولا، در آغاز، مناسب است توضيح داده شود كه ميان اينكه بگوييم قرآن و حيى است كه به زبان قوم استيا اينكه بگوييم اصلا قرآن زبان قوم است تفاوت وجود دارد زيرا در صورت اول، قرآن وحيى است كه پيامبر حقايقى را شهود و كشف مىكند. تجربه باطنى است كه جهان درون و بيرون را درمىيابد و با عالم غيب ارتباط برقرار مىكند و دريافتى از حقايق مىنمايد و آن معانى و الفاظ بر زبانش جارى مىشود. در اين صورت از نظر به كارگيرى واژه و قواعد ادبى و ارتباط با مخاطب آنچه به عنوان يك كتاب هدايت جاويدان لازم است، رعايت مىگردد. همچنين سطح دريافت مخاطبان و شرايط فرهنگى و نيازها و پرسشهاى آنان را در نظر مىگيرد و كلام را مناسب با اين مسائل عرضه مىدارد.
خداوند مناسب فرهنگ حاكم بر حجاز و آن برهه تاريخى، جاذبهها و آفرينشهاى هنرى را پديد آورد. چون در زبان قوم مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، نظم در چنين واژگان و دهها مساله ادبى ديگر وجود دارد، بنابراين طبيعى است كه قرآن به همين گونه آورده شود و مطالب در سطحى قابل قبول براى مخاطبان عصر عرضه شود.
اما با همه اينها به زبان قوم بودن به اين معنا نيست كه تمام آنچه در ادبيات و فرهنگ قوم است، در اين زبان منعكس است و در بست فرهنگ قوم، زبان قرآن باشد.
اما در صورت دوم كه قرآن زبان قوم است، در حقيقت عينيت و وحدت ميان وحى با زبان قوم است. به لسان قوم نيست، خود لسان قوم است. در اين فرض، مىتوان گفت همان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىباشدكه در توضيح آن باز سخنخواهيم گفت.
2 - در صورتى كه قرآن به زبان قوم آوردهشده باشد، قرآن هويت و زبانى مستقل دارد كه از واژگان و مفاهيم قوم استفاده مىكند. سطح ذهنى آنان را رعايت مىكند. پيام قرآن براى همه اقشار اجتماعى آوردهمىشود، از اهداف اصلى دين خارج نمىگردد و خود را به امورى كه وظيفه پيامبران نيست در نمىافكند، در عين حال جلوهها و نمودهايى از زبان قوم در آن يافت مىشود.
بنابراين به زبان قوم شدن اين است كه واژگان قوم را مىآورد و زبان به عنوان نقطه رابطه و سكوى تفهيم و تفاهم مطرح مىگردد و به وسيله آن مقصودها به ديگران منتقل مىشود.
اما در صورتى كه قرآن بازتاب فرهنگ زمانه باشد يا به تعبيرى لغزندهتر، قرآن زبان قوم باشد، در اين صورت قرآن همراه با قوم، منعكس كننده ايدهها، آمال و باورهاى قوم است. آينه تجلى فرهنگ و معتقدات، تئوريها و جهانبينى قوم است. بنابراين نظريه، نه تنها الفاظ، واژهها، ذوق و سليقهها و احيانا برخى معتقدات قوم در قرآن وجود دارد، بلكه باورها و دانستنيهاى قوم و فرهنگ حاكم برآن عصر باتمام قامتحضور كامل دارد (31) .
3 - در ديدگاه بازتاب فرهنگ زمانه، ديگر هم لسانى با قوم نيست، موافقتبا فرهنگ قوم است. سخن حق را در قالب فرهنگ و ادبيات، تاريخ، ايدهها و آرمان قوم نشان دادن است، گونههايى از باورها و دانستنيهاى فرهنگ جاهليت را عالما و عامدا در قرآن راه دادن است. مقولههايى از عادات و عقايد مردم حجاز را در لابه لاى معارف و حيانى جاى دادن است. قطعه يا قطاعى از كل فرهنگ آن عصر را در متن قرآن برگرفتن و منعكس ساختن است. در صورتى كه طبق نظريه زبان قوم، موافقتبا فرهنگ قوم در جايى است كه موافق با ارزشها، دانستنيها و رسومى است كه مباينت كلى با حقايق جهان ندارد.
4 - گفتيم طبق ديدگاه زبان قوم، طرح مسائل به گونهاى است كه وحى با يافتههاى مردم كه ارتباطى با دين ندارد، تعارض نمىكند. زيرا لازمه به زبان قوم بودن، مانوس شدن با بخشى از افكارى است كه ارتباط با دين ندارد. يافتههاى علمى و تاريخى كه در آن شرايط و عصر مقبول جامعه مىباشد و طرح و مقابله با آن براى شنوندگانش قابل هضم نيست، و ضمنا مباين با ارزشها و آرمانها هم نيست، قرآن، لزومى به نقد و رد صريح آن نمىبيند. مثلا اگر ديدگاه متعارف مردم آن عصر درباره وضعيت آسمان و زمين طبق نظريه بطميوسى است، قرآن به مناسبتخلقت آسمان و زمين و حركت ماه و خورشيد، در كلمات و بيانات خود به طور صريح به اين ديدگاهها نمىپردازد و در پى ابطال و يا تصحيح آن بر نمىآيد، گر چه كلامى هم نمىگويد كه آن نظريهها را تاكيد و تثبيت كند. عبارات قرآن در اين موارد معمولا موجز و دو پهلو و ناظر به جنبههاى هدايتى و اعتقادى و نتيجهگيرى است. در حالى كه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىگويد: نظريات علمى و فرهنگ مورد پذيرش قوم را مىآورد و هيئتبطليموسى و طب جالينوسى در قرآن منعكس است. لذا بسيار فرق است ميان اينكه گفته شود قرآن نظريههاى باطل را آورده و هدف از آوردن آنها تاييد و تثبيت نبوده است، با اينكه گفته شود قرآن در مقام بيان و مقابله با نظرات علمى و تاريخى نبوده و با گفتارى دو پهلو نخواسته تاييد و تثبيت كند و نه با آن معارضه كند.
5 - يكى ديگر از فرقها اين است كه اگر گفته مىشود قرآن به زبان قوم است، واژه و مصطلحات نامانوس در فرهنگ جاهليت فقط براى به كارگيرى نشانه استعمال مىشود، نشانههايى كه ميان صاحب وحى با مخاطبين عصر برقرار مىگردد و سطح آگاهى و غالب زبانى در فرهنگ متداول است. بىگمان در عصر آغازين بعثت، بسيارى از واژهها و مفاهيم به امورى متداول بود كه مطابق باور آنان بود. نام بتها مراكز عبادت، شرابهاى گوناگون.
به عنوان نمونه خداوند در سوره معراج مىفرمايد:
يوم يخرجون من الاجداث سراعا كانهم الى نصب يوفضون (معارج/43)، روزى كه از گورهاى خود شتابان برآيند، گويى كه آنان به سوى پرچمهاى افراشته (نصب) شتابان هستند.
شاهد مثال واژه نصب است كه به سنگى گفته مىشده كه در محلى خاص و در خانهاى نصب مىشد و به عنوان زيارت آن را طواف يا به عنوان بت و امر مقدس لمس مىكردهاند (41) . قرآن از اين واژه براى نشان دادن شتابندگى افراد در هجوم بسوى مركز حسابرسى استفاده مىكند و به طور تمثيلى اين واژه را به عنوان علامت منصوب به كار مىبرد.
6 - از سوى ديگر، نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با نظريه سوم هم متفاوت است، چون در نظريه تاثر قرآن از فرهنگ زمانه، تفسيرى خاص از وحى به دست مىدهد و مىگويد: نزول وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم علل و اسبابى در همين عالم و در تاريخ و جامعه دارد. پيامبر با توجه به فرايند استعداد و جستجوى ذهنى و تقلاى روحى به وحى دست مىيابد. بصيرت و معرفت او متاثر از شرايط اجتماعى و تاريخى و جغرافيايى عصر خاص خود است.
بنابراين، خداوند حقايق عالم را طبق آنچه هست نمىبيند. وحى و نزول قرآن در ظرف و صبغه عربى و مناسب با جزيرةالعرب قرن هفتم ميلادى دريافت مىكند. (15) لذا از همان اول كشف و شهود و ادراكات معنوى او محدود است.
اما در نظريه دوم كه بازتاب فرهنگ زمانه باشد، وحى و دريافت از حقايق محدود نيست، وحى و مقولات وحيانى متعلق به جهانى استبىنهايت و وسيعتر از جهان آدمى. اما با همه اينها چون مقولات بىنهايت فربه در قالبى كه در خور جهان آدمى است ريزش مىكند آن قالبها تنگى مىكند و چارهاى جز آن نخواهد داشت كه به اقتضائات بشرى تن دهد و به تعبيرى بشرى شود درست است و بايد بپذيريم كه وحى در زندان مفاهيم انسانى افتاده و آن معانى و معارف بلند محدود شده، اما به هر حال حقايقى است كه اصل آن فارغ از اين محدوديتها هستند (16) حقايقى است كه فارغ از حروف و صوت و تنگى اين قالبهاست، لذا مىتوان اين قالبها را دريد و به مغز و جوهر كلام رسيد. به معارف اصلى كه در وحى ديده شده راه يافت. مىتوان نامتناهى را در متناهى بازيافت، در يا را در بركه انعكاس داد.
به همين دليل در خصوص قرآن به عنوان نمونه تام وحى الهى كلام محكم و متشابه مىشود، درحاليكه پيش از آن كه به لباس بشرى در آيد چنين تقسيمبندى مطرح نبودهاست. اين محدوديتها و تنگيهاى زبان بشرى است كه معانى و اسرار بلند الهى وقتى در قالب زبان بشرى ريزش مىكند، زبان شفافيت و آينهدار بودن خود را از دست مىدهد و صراحت و استحكام به كنايه و ايهام بدل مىگردد. (17)
بنابراين آنچه درباره جلوههاى بازتاب فرهنگ زمانه گفته شد، با مواردى از نظريه به زمان قوم بودن مشترك است. به اين معنا كه پيامبر از باب رعايت زبان قوم، ويژگيهاى ادبيات عصر را ملاحظه كرده است. در عصر پيامبر فصاحت و بلاغت در اوج زيبايى خود مطرح بوده است.
قرآن از اين اسلوب ادبى و بيانى عرب به نحو احسن استفاده مىبرد و همان سجع و قافيه، وزن و نظم كلمات را بويژه در سورههاى مكى رعايت مىكند. يا به مناسبتشرايط اقتصادى، تاريخى و جغرافيايى از كلمات و اصطلاحاتى استفاده مىبرد كه تناسب تام با جامعه بازرگانى آن روز داشته و در سخنان هدايتى و تربيتى خود با ربح، خسران، تجارت، بيع، شراء، قرض و مشتقات آنها استفاده كرده و اين مفاهيم را در امور معنوى به كار مىبرد، به عنوان مثال در سوره و العصر، خسران را در امور معنوى يا تجارت را در سوره (فاطر / 29) تجارة لن تبور در مورد اقامه نماز و انفاق مال و در سوره (صف / 10) تجارتها را تجارة تنجيكم من عذاب در مورد مجاهده فى سبيل الله، ايمن از عذاب و در سوره (بقره / 16) مساله خريدن گمراهى اشتروا الضلالة بالهدى (و بقره / 86 و90) و يا جهاد در راه خدا را به خريدن نفس مؤمنين (توبه/111) استعمال كرده است. طبيعى است كه به كار گيرى اين واژهها مناسب با زبان قوم و بازتاب فرهنگ قوم باشد و در اين زمينهها هم مشكلى نيست و با دگرگونى زبانى و شرايط فرهنگى و اجتماعى تاثيرى در برداشتهاى هدايتى و جاذبههاى معنوى هم نمىگذارد.
همچنين در ميان اعراب قسم خوردن، استعاره و كنايه به كاربردن، مثال زدن، فراوان بوده، يا با زبان تمثيل، زبان شعر سخن گفتن مرسوم بوده است. قرآن از اين امور استفاده كرده و به كلام ملاحت و جاذبه داده است و چه بگوييم زبان قوم است و چه بازتاب فرهنگ قوم، از اين جهت مشكلى ايجاد نمىكند.
آنچه مىتواند متمايز كننده اين دو نظريه باشد، مواردى است كه گفته شده متناسب با دانستنيهاى ابطال شده آن دوران است، يا از عادات و رسوم و باورهاى عصر قريب به بعثت است و قرآن در بيان آنها با قوم مماشات كرده و آنها را در لابهلاى معارف دينى آشكار و غير آشكار جاى داده است و در اهداف هدايتى و تبليغى از ظرف معلومات ومعتقدات مخاطبينسودجسته است.
چنين چيزهايى است كه محل بحث و بررسى و نقد جدى است.
از آنجا كه هدف اين نوشته آشنايى كامل به ديدگاه و موارد شبهه است. به مناسبت مثالهايى زده مىشود. در اينجا نيز به مثالى ديگر اشاره مىكنم كه گفتهاند در آيه شريفه: فانها لا تعمى الابصار و لاكنا تعمى القلوب التى فى الصدور (18) قرآن كريم عدم درك و فهم را به قلبى كه در سينه قرار دارد نسبت داده است. (19) زيرا اگر منظور از قلب، روح و روان آدمى است، مىتوان از باب تمثيل و كنايه براى آن كورى فرض و تصور كرد اما اگر منظور از قلب، قلب صنوبرى در قفسه سينه است چگونه كورى براى آن فرض مىشود و لذا اين نويسنده محترم به دنبال نتيجه گيرى است كه چون قلب صنوبرى در عصر رسالتبنظرشان قلب جان و روان است لذا كورى هم از آن باب آمده و با اعتقاد مردم همراهى كرده است.
اما حقيقت اينست كه از اين نوع استعمالات در حد وسيعى در قرآن آمده، و منظور از آن جان و روان آدمى است. همانطور كه مردم در محاورت عمومى شنيدن را به گوش و ديدن را به چشم نسبت مىدهند (كه مربوط به قوه سامعه و باصره است نه گوش و چشم) حركات دل و روح را به قلب نسبت مىدهند (20) گرچه مبدا تمام اين حركات اعضاى آنها هستند. البته تعبيرات مجازى در زبان مردم و قرآن فراوان است وقتى قرآن مىگويد: بلغت القلوب الحناجر (احزاب / 10) معلوم است كه قلب به حنجره نمى رسد، صرفا كنايه از تنگى سينه است، يا وقتى مىگويد: ان الله عليم بذات الصدور (مائده / 7) خدا آگاه استبه آنچه در سينههاى شماست، نه اينكه معلومات در سينه است، كنايه از معلومات مخفى شخص است.
بنابراين، اولا اين كلام از باب همسويى و همراهى با عقيده قوم نيست. اين كلمه اصطلاحى است در فرهنگ عامه مردم و اختصاص به مردم جاهليت ندارد كه قلب و دل را در سينه بدانند. اگر وحشى بافقى (م 991 ه)گفته است:
الهى سينهاى ده آتش افروز در آن سينه دلى ده آن همه سوز
منظور و تصورش دل در اين قلب صنوبرى نبوده است تا چنين گمان شود، قلوب التى فى الصدور به همين معنا آمده است و قرآن از اين باب چنين سخنى گفته است.
ثانيا: اگر بر فرض مردم آن زمان از قرآن چنين برداشت و تصورى پيدا كردهاند كه قرآن از قلبى سخن مىگويد كه در سينه (قفسه سينه) است الزاما فهم آنان شاهد بر مقصود و مراد خداوند نيست. مردم آن عصر بسيارى از امور غيبى مانند ملائكه، جن، برزخ را به امور محسوس و مادى حمل مىكردند و يا تصورى خاص از وحى بر پيامبر داشتند، لذا اين دليل بر آن نمىشود كه كلام خداوند و مقصود همان بوده كه در اذهان آن عصررايجبوده، و دليل بر آن نمىشود كه قرآن سخنى گفته كه مطابق و در ظرف معتقدات مخاطبين آن عصر بوده است. (بين مطابق گفتن و منطبق شدن و منطبق كردن فرق است).
نمونه ديگر اين آيه شريفه است:
الم تران الله سخر لكم ما فى الارض و الفلك تجرى فى البحر بامره و يمسك السماء ان تقع على الارض الاباذنه (سوره حج/65)
آيا نديدهاى كه خدا آنچه را در زمين استبه نفع شما رام گردانيد و كشتيها در دريا به فرمان او روانند و آسمان را نگاه مىدارد تا مبادا بر زمين فرو افتد، مگر به اذن او باشد.
اينكه خداوند آسمان را نگه مىدارد تا بر روى زمين نيافتند، براساس برداشت ظاهرى مردم از آسمان و تصورى بوده كه آن عصر داشتهاند. بر اساس آن تصور بطليموسى آسمان هفت طبقه، و زمين يكى از اين طبقات است و طبقات ديگر بر روى زمين قرار دارد و لذا اگر قرآن مىگويد آسمان را نگه مىدارد، يعنى طبقات فوقانى آسمانها را نگه مىدارد تا بر زمين نيافتد. (21)
بنابر نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، اين آيه صرفا از باب همراهى با اعتقاد عامه گفته شده و بر اساس دانستنيهاى عامه استفاده هدايتى و تبليغى شده است.
در حالى كه مفسرين جديد از اين آيه معناى ديگرى مىفهمند و نگهدارى از آسمان را با تصور طبقه شدن افلاك مربوط نمىدانند. مىگويند، اينكه خدا آسمانها را نگه مىدارد، ستارگان و خورشيد و ماه را نگه مىدارد، با قوه جاذبه و تعيين كردن مدارهاى ثابتبراى هر يك است (22) .
بنابراين، فرق است ميان آنچه مردم عصر از اين آيات برداشت كردهاند، با آنچه قرآن بيان كردهاست.
نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مىگويد، قرآن در اين موارد واقعا باور مردم را بازگو كرده است، ولى نظريه زبان قوم مىگويد: قرآن هر گز چنين چيزى را قصد نكرده و اين مشكل عامه مردم عصر بوده كه با دانستنيهايى كه آنان را احاطه كرده به حمل آيات مطابق با نظريات پيشين دست زدهاند، و آيات را منطبق با دانستنيهاى خود معنا و حمل كردهاند.
درباره مفاهيم اعتقادى، به ويژه در مورد صفات خداوند اين معنا بسيار طبيعى و تصرف جابجايى انجام مىشود و مفسران كلام را از آن معانى ظاهرى به مقصودهاى مناسب تبديل مىكنند، مثلا اگر در قرآن آمده: يد الله فوق ايديهم (فتح / 10)، در ذهن مسلمانان عقلگرا، اين معنا درست نمىآيد كه خداوند دستى مشابه دستبشر داشته باشد لذا اين تصرف را مىكنند كه يد را كنايه از قدرت خداوند بگيرند، حال چرا ما در مفاهيم ديگر اين تصرف را نكنيم و به معانى معقول آن حمل ننماييم؟ و الزاما به برداشتهاى عاميانه و مستند به علوم منسوخ بطلميوسى و جالينوسى بسنده كنيم.
اگر در امور اعتقادى، اصل و دليل قطعى ايجاب كرد كه ما از آن معناى ظاهرى و متبادر دستبرداريم، چنين مىكنيم كه البته در امور علمى و تاريخى لازم است چنين عمل كنيم و از فهم عادى در گذريم. زيرا انگيزهها و الزامات هر دو دسته يكى هستند و ملاك هم مىتواند يكى باشد.
قرآن پژوهان و مفسران قرآن كريم، از دير باز تلاش بى وقفه و ستودنى براى ارائه و تبيين كلام الهى كردهاند و در اين راستا يكى از وظايف جدى خود را دفع شبهات و ابهامات در متن كلام الهى ديدهاند به همين دليل هر روز با صبغه و چهرهاى مناسب با شرايط زمانى و نوع اشكالات مخالفان با مساله برخورد كردهاند.
بى گمان طرفداران نظريه بازتاب فرهنگ زمانه به انگيزه دفاع از قرآن در اين راه گام به پيش نهادهاند و در موارد تعارض ظاهرى دين و دانش به حل دشواريها پرداختهاند. بنابراين اهداف، اهداف مقدسى بوده و در اين جهتسوء نيتى در كار نيست.
از سوى ديگر راه حلهاى انديشه شده در زمينه دفع شبهات بر دوگونه بودهاست.
1 - بررسى متن و دقت در محتواى كلام و كنكاش در احتمالات گوناگون مدلول آيه. در اين روش معمولا سعى مىشده آيه به گونهاى معنا و تفسير شود كه با دانش روز مباينتى پيش نيايد و حتى تا جايى بيش مىرفتهاند كه تصرف در مدلول كلام بكنند و از آن معانى متداول و مشهور در ميان مفسران اعراض كنند.
اين شيوه در گذشته سابقه درازى دارد و مفسران در آيات صفات خداوند مانند: خلق، رؤيت، احاطه، قدرت، در مورد واژههاى ادراك بصرى، عرش، كرسى و همچنين در مورد اراده انسان و خلق افعال و جبر و اختيار به تصرف ظاهرى و تاويل عقلانى يا توضيح تفسيرى بر مىآمدند، و مفاد كلام را به گونهاى ارائه مىدادند تا اشكال عقلى بيش نيايد و يا تعارض ظاهرى نداشته باشد. همين شيوه در تفسيرهاى علمى متداول و مرسوم بوده و هست. مثلا در ذيل اين آيه شريفه:
ان ربكم الله الذى خلق السماوات و الارض فى ستة ايام(اعراف /54 و يونس /3) همانا پروردگار شما آن خدايى است كه آسمانها و زمين را در شش روز آفريده.
برخى از مفسران كه ديدهند از نظر علمى امكان ندارد جهان در شش روز آفريده شده باشد و دانش جديد سير پيدايش جهان را گستردهتر و طولانىتر از اين مىداند كه در اين مدت كم پديد آمده باشد، دستبه توجيه و تفسير ديگرى در كلمه يوم زدهاند و گفتهاند يا منظور از روز با محاسبه گردش زمين به دور خودش نيست و به معناى دوره يا شش نوبت است و يا از آن روزهايى مىباشد كه قرآن مىگويد يك روزش برابر با هزار سال است:
الله الذى خلق السموات و الارض و ما بينهما فى ستة ايام .... يدبر الامر من السماء الى الارض ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون (سجده4 و 5)
خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان آن دواست در شش روز آفريد ..... (او كسى است) كه كار جهان را از آسمان تا زمين اداره مىكند، آنگاه در روزى كه مقدارش آن چنان كه شما بر مىشماريد هزار سال استبه سوى او بالا مىرود (23) .
و اگر در جايى ديگر آمده است: الذى خلق سبع سماوات طباقا (ملك / 3) آن خدايى است كه آسمان را هفت طبقه آفريد. با نظريه بطليموسى سازگار است و با دانش جديد مخالف، از اين معناى ظاهرى منصرف شده و در اين زمينه مفسرانى گفتهاند منظور از سموات سبع غير از افلاك و كرات هفتگانه مطرح شده در علوم جديد است و ناظر به هفت آسمان غيبى است (24) نه منظومه شمسى.
2 - راه ديگر براى توجيه اين دسته از آيات، توجيه به شكل كلان است تا مساله از مقولههاى تفسير علمى خارج شود.
در حقيقت اصحاب نظريه بازتاب فرهنگ زمانه از اين شيوه استفاده كرده و براى رفع شبهات، مساله را به طور كلى توجيه نموده و همان معانى ظاهرى و مفهوم عصر بعثت را پذيرفته و از اين جهت تصرفى نكرده و گفتهاند:
درست است كه قرآن مطالبى گفته كه مطابق با علوم و باورهاى عصر بعثت و مطابق با هيئتبطليموسى بوده، اما اين آيات به همان معانى ظاهرى متبادر است كه با علم امروز سازگارى ندارد و بايد بدانيم كه قرآن با علم و عمد اين مسائل را گفتهاست و قرآن نخواسته فرهنگ زمان عصر بعثت را نفى يا اثبات كند، بلكه خواسته از آن ديدگاهها و باورها براى ارشاد و هدايت مردم استفاده كند.
بنابراين ابطال اين آرا ابطال قرآن نيست، زيرا گرفتن از فرهنگ زمانه مقتضايش انعكاس علوم همان عصر است.
اكنون با صرف نظر از پذيرفتن اين نظريه، ببينيم اگر قبول كرديم قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است، چه لوازمى را به دنبال خواهد داشت و با قبول اين نظريه بايد چه چيزهايى را در نهايتبپذيريم و مبناى كنكاشهاىتفسيرى واجتهادىخود قرار دهيم.
1 - نخستين نكته اين است كه همه آنچه در قرآن بيان شده نكات دائمى و ابدى نيستند. مطالبى كه در قرآن آمده به دو قسم جوهرى و عرضى، حقايق ازلى و ابدى و فرعى و بر گرفته از فرهنگ عصر، حقايق لاهوتى و غيبى و يافتههاى زوال پذير تقسيم مىشود. بنابراين تقسيم، جوهريها و حقايق لاهوتى، امور ثابت و غير قابل دگرگونىاند و امور عرضى و بر گرفته از فرهنگزمانه، امكان زوال و تغيير دارند و تابع تحولات اجتماعى و علمى و فرهنگى جوامع آينده است.
اما معيارهاى آنها كدام است و از چه طريقى مىتوان جوهريها و حقايق لاهوتى و امورى كه از فرهنگ گرفته نشده را از ديگر امور جدا كرد، روشن نيست و جاى بحث و بررسى مستقلى دارد.
2 - بنابراين نظريه و با تقسيمى كه از معارف و يافتههاى دينى به دست مىآيد، فهم ما از دين و مقولات دينى دگرگون مىشود. اين تئورى ما را ملزم مىكند آنچه در قرآن آمده بررسى كنيم. ببينيم كدام قسمت از آنها لاهوتى و زوال ناپذير و از يافتههاى اصلى دين و كدام مورد آنها از فرهنگ زمانه گرفته شده و طبعا محدود و مقيد به عصر خاصى است و آن كلمات قابل استناد نيستند، زيرا خداوند از بين آنها قصد جدى نداشته است.
اما مشكل در اينجاست كه نمىدانيم كدام موارد از آنها جوهرى هستند و كدام از آنها برگرفته از فرهنگ عصر. زيرا چه بسا ممكن است ما بسيارى از نكات را يافتههاى ازلى و ابدى بدانيم، اما با تحولات علمى و رشد انديشه اجتماعى، زمينه فراخ شدن ميزان امور عرضى فراهم گردد و از آن دسته به دسته مقابل منتقل شود.
بگذريم، از اينكه اين مساله زمينه تاب و پيچشهاى فراوان دارد و تفسيرهاى مختلفى را به خود مىگيرد يكى آن را متعارض مىشمارد و ديگر غير متعارض، زيرا قرآن ذو وجوه است. لذا اين تقسيم بندى هميشه ثابت نيست و همواره زمينه فراخ شدن و جابجايى موضوعات فراهم مىگردد.
چه كسى واقعا تصور مىكرد، روزى راز آيه شريفه (لقمان / 34) كشف مىشود.
آيه شريفه ان الله عنده علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام در اعصار متوالى اينطور معنا مىشد كه در علم به قيامت، زمان نزول باران و ذكورت و اناث بودن در رحم مادران در پيش خداست و اين موارد از علوم اختصاصى خداوند است كه ديگران را امكان دسترسى نيست (25) .
حال كه مساله دانش هواشناسى و علم پزشكى به درجهاى از رشد نايل آمده كه مىتواند پيشبينى كند كى و چگونه باران مىآيد، و بچه در رحم دختر استيا پسر، ديگر وجهى براى ذكر آن براى خدا و اختصاصى بودن مساله (طبق آنچه در روايات آمده (26) ) نيست.
در اينجا گرچه از سوى مفسران معاصر توجيهاتى ذكر شده، اما ممكن است طرفداران نظريه بازتاب بگويند، اين مطالب ناظر به دانستنيهاى عصر بعثتبوده، آنچه در اين موارد مهم است نتيجه گيرى هدايتى و اعتقادى آن است.
نمونه ديگر درباره آيه شريفه: الرجال قوامون على النساء (نساء/34) است. كه بحث زيادى در مدلول آيه از نظر برترى مرد بر زن مطرح است كه آيا ناظر به برترى در عقل و دانش، استعداد فهم، قدرت مديريت و مسائل ديگر استيا ناظر به امور ديگر است و از جهتى ديگر اين برترىها امور ذاتى و دائمى استيا عرضى و قابل كسب است و مربوط به دوران و شرايط خاصى است كه زمينه عقب ماندگى و گوشهگيرى زن و به دور ماندن از قافله دانش بوده و تجربه مديريتى كسب نكرده است.
تفسير آيه بنابر مدلول كلام و تصرفهاى لفظى، روشى است كه مفسران معاصر انجام دادهاند (27) اما براى صاحب نظريه نيز اين توجيه ممكن است مطرح باشد كه اين مساله ناظر به دوران گذشته بوده وبازتاب فرهنگ زمانه است. (28)
بنابراين ملاك اين تقسيم بندى پديد آمدن برخى تعارضهاى ظاهرى ميان قرآن و يافتههاى علمى است و اين پيامد پايان ناپذير است.
3 - طبعا با پذيرفتن اين تقسيم و با پشتوانه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، تنها در مقام تفسير جهان و توضيح جهان بينى و تصحيح دانستنيها و نگرش به پديدههاى جهان چنين تحليلى به كار نمىآيد، بلكه در دستورات عملى و در استنباط احكام اين نظريه كار خود را انجام مىدهد و در آيات الاحكام به گونهاى ديگر چهره مىنمايد. با بسيارى از دستورات عملى برخورد مىشود و دوام و اعتبار عملى خود را از دست فقيه مىگيرد، زيرا مىگويد اين احكام نمىتواند ناظر به همه زمانها و در تمام دورانها قابل اجرا باشد زيرا اين احكام ناظر به شرايط عصر خاصى بوده و بازتاب فرهنگ زمانه است.
به عنوان نمونه در جهت فهم اين پيامد به مثالى اشاره مىكنم. در فقه مجسمه سازى حرام شدهاست، اما در اين اواخر اين حكم ناظر به فرهنگ و باور مردم آن دوران دانسته شده بدان جهت كه بت پرستى رواج كامل داشت و مجسمه سمبل پرستش موجودى بود در حالى كه آن فرهنگ و باور عوض شده و ساختن مجسمه پلاستيكى و سنگى و فلزى در مقوله ديگرى قرار گرفته است. عروسك براى بازى بچه و مجسمه حيوانات را براى زيبايى و آفرينشهاى هنرى و مجسمه شخصيتهاى علمى و فرهنگى را براى تجليل از مقام علم و فرهنگ مىدانند و لذا اين حكم فقهى دگرگون يافته و حكم حرمت ناظر به آن دوران و فرهنگ تفسير شده است. (29) در اينجا آيا مىتوان بدون مراجعه به دليل، حرمتمجسمهسازىچنينبرداشتىكرد؟
4 - يكى ديگر از پيامدهاى فرهنگ زمانه اين است كه وقتى گفته مىشود وحى همزبانى با مخاطبين پيدا مىكند و از باب همراهى بسيارى از دانستنيها و باورهاى آنان را مىآورد و در شيوه سخن گفتن از روش آنان استفاده مىكند، قهرا مبانى زبانشناختى را دگرگون مىكند. بنابراين تفسير زبان قرآن ويژگيها و خصايص مردم آن عصر را پيدا مىكند و طبعا قرآن به زبان قوم نيست، قرآن زبان قوم است و هر مشخصهاى زبان عرب عصر بعثت داشته باشد قرآن همان مشخصه را خواهد داشت.
اگر فرهنگ مردم عصر جاهليت و عصر نزول قرآن، مجاز، استعاره، كنايه، تمثيل، قسم، تشبيه، رمز و دهها نوع مساله ادبى و زبانى را بر مىتابد، زبان قرآن نيز همين خصوصيات را دارا مىگردد و قرآن در موافقتبافرهنگ زبانى عرب در آمده و به نوعى متضمن اين امور مىگردد. همچنين اگر در فرهنگ توده مردم عرب به هنگام سخن گفتن مبالغه، مسامحه و مماشات با باورها و معلومات عصر راه يافته، چنين وضعيتى نيز در زبان قرآن سرايت مىكند و قرآن در شيوه اداى مطالب و طرح موضوعات چنين خصوصيتى را داراست و به هنگام تعبير اين شيوه را به كار مىبرد. (30)
گرچه گفتن چنين پيآمدى چه بسا آسان به نظر مىرسد، اما حقيقتا پذيرش اين نتيجه، مسائل فراوانى را دچار واژگونى مىكند و در شيوه تفسير و استنباط احكام دگرگونى بسيارى را به وجود مىآورد. بايد قبول كرد زبان قرآن تا حدودى عدم صراحت دارد و واقع نمايى آن در پارهاى از مواضع محل ترديد است. به طورى كه در زبان خصلت تمثيلى و كنايى و عرفى مردمى غلظت و وسعتبيشتر مىيابد، و مجاز گويى در آن شيوهها پيدا مىكند، مفاد ظاهرى آن از مراد اصلى متكلم دورتر خواهد افتاد و امر تاويل جواز بيشترى خواهد يافت. (31)
5 - از نتايج ديگرى كه با قبول اين نظريه و فرض زبانشناختى مطرح است، دگرگونى در شيوه تفسير و استنباط از قرآن است.
در اين صورت، قرآن به مثابه يك زبان عرفى ساده بر خورد مىشود و كند و كاوهاى لفظى و زير و رو كردنهاى مدلول كلامى و بررسى احتمالات و موشكافيهاى ادبى بى معنا خواهد بود.
همچنين تصورهاى بسيار متفاوت در زمينه بحثهاى معنى شناسى حاصل مىگردد. در فرض همزبانى وحى با مخاطبين عرب و فرض خصلت كنايى، تمثيلى، مجازگويى براى آيات، روش مفسران ادبى و بيانى غلط و خارج از مدار كلام است و كنكاشهاى واژهشناسى، قرائن لفظى و حالى و مقالى بى معنا خواهد بود. دقتهاى ادبى، توجه به تقديم و تاخير كه چرا اين واژه را مقدم بر آن واژه داشت و آن واژه مؤخر، بيهوده است.
اگر قرآن گفتهاست: ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا (اسراء/36) اگر قرآن سمع را بر بصر مقدم مىدارد، حاكى از اهميت قوه شنوايى بر بينايى نيست (32) و اين دقتهاى لفظى در يك زبان عرفى بىمعناست. زيرا كسى كه مىگويد زبان قرآن، زبان قوم است (نه به زبان قوم است) جست و جوى معناى ظاهرى صحيح براى پارهاى از آن بيهوده مىنمايد، و او را وا مىدارد كه غرض را بگيرد و از تطبيق جزء به جزء آيات با حقيقت چشم بپوشد و از زبان دين انتظار نداشته باشد كه بتواند بار فنى، علمى و تخصصى را حمل كند (33) .
اكنون پس از بحثى طولانى در توضيح و تحليل نظريه و تفاوت اين ديدگاه با نظريات ديگر و نشان دادن جلوههايى از بازتاب فرهنگ زمانه در تفسير آيات و پيامدهاى آن به اشكالات عمده اين نظريه مىپردازيم:
به نظر ما اين نظريه از جهات گوناگون داراى اشكال است و كسى كه براى حل برخى شبهات قرآن به اين نوع تفسير از آيات، دست مىزند نه تنها آن مشكلات را دفع نمىكند، بلكه اشكالات ديگرى را به وجود مىآورد.
نخستين اشكالى كه به نظريه پردازان بازتاب فرهنگ زمانه متوجه است اين است كه نظريه با اهداف كلى انبيا سازگارى ندارد. زيرا برداشت اين پژوهشگران از آيه شريفه: و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم (ابراهيم / 4) هيچ فرستادهاى را جز به زبان قوم خويش نفرستاديم تا آن را براى ايشان بيان كند. كه به زبان قوم بودن به معناى در قالب فرهنگ قوم بودن است چون زبان هر قوم آينه تجلى فرهنگ و معتقدات، تئوريها و جهان بينى آن قوم است.
اما حقيقت اين است كه اين هم لسانى با قوم نيست، بلكه همراهى با قوم وهم فرهنگى با قوم است. البته همراهى با قوم تا آنجا كه همدلى با خواستههاى به حق و دريافتهاى درست آن ملتباشد، مشكلى به وجود نمىآورد. اما آنجا كه همراهى با امور باطل و خلاف واقع در اعتقاد و حقيقت عالم باشد، هرگز با اهداف مقدس رسالتسازش ندارد.
آيا پيامبران خدا فرستاده شدهاند تا ضمن دعوت مردم به خير و صلاح بافرهنگ و معتقدات و پندارهاى باطل قومشان همراهى و هماهنگى كنند؟ (34) اگر چنين است پس آن همه منازعه و مخالفت و جنگ و جدال اقوام با پيامبران بر سر چه بوده و چرا با ايشان ستيزه مىكردند؟
قرآن كريم زبان را به وصف عربيت موصوف كرده و فرموده است: نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين(شعراء/193- 195)آن را روح الامين (جبرئيل) به زبان عربى روشنى بر دل تو فرود آورد تا از بيم دهندگان باشى.
نفس آرا و معتقدات را چگونه مىتوان به عربى مبين وصف كرد؟ آرا و معتقدات از مقوله معنا شمرده مىشوند نه از مقوله لفظ تا بتوان آنها را به عربى مبين توصيف كرد. وانگهى، تعليل ليبين لهم نشان مىدهد كه فرستادگان خدا به زبان قوم خود سخن مىگويند تا بتوانند حقايقى را كه روشن نبوده بر ايشان توضيح دهند نه آن كه معتقدات و جهان بينى غلط اهل جاهليت را براى آنان بيان كنند و گمراهى آنان را در آن زمينهها تاييد و تقويت كنند. (35)
از سوى ديگر، ما در آغاز بحثبه مناسبت احتمالات گوناگون اين آيه سخن گفتيم و اشاره كرديم كه يكى از احتمالات درباره لسان قوم - افزون بر لغت و الفاظ قوم - رعايتسطح درك عامه مردم و مخاطبين است. پيامبران توافق سطح درك عامه بشر را لحاظ كرده و مفاهيم غيبى را به گونهاى بيان نموده كه مردم از شنيدن آنها آشفته خاطر نشوند.
آن معانى در ذهنها نامانوس جلوه نكند و شكل غريبى تبلور نيابد، ولى ميان تصور رعايت زبان قوم با تصور رعايت فرهنگ قوم، فاصله بسيار است.
بنابراين، ميان اينكه بگوييم زبان وحى مبتنى بر انتقال حقايق هستى براى بشر به اندازه درك و توان و استعداد آنهاست (كه اين موافق با رسالت پيامبران و نقش نبى است) و اينكه بگوييم زبان وحى چون بازتاب زبان و فرهنگ بشرى است و نازله عربى صبغه عربى دارد و پراز باورها و دانستنيهاى اوست، تفاوت وجود دارد، باورهايى كه در مدتى خاص صحيح به نظر مىرسند و پس از مدتى ابطال مىشود و خلاف بودنشان آشكار مىشوند و دانستنيها تبديل به جهل مركب مىگردند. چنين توصيفى از آوردههاى نبى با اهداف رسالت ناسازگار و با هدايت تنافى دارد.
نظريه بازتاب فرهنگ زمانه با قدسيت قرآن تنافى دارد، زيرا لازمه اين ديدگاه، اينست كه قرآن از باطلها و دروغها براى ابلاغ و جا انداختن پيام خود استفاده كرده است. (معاذ الله)
اينكه بگوئيم (بر فرض) جنى و ملائكهاى نبوده اما قرآن براى خوش آمد مردم چنين چيزهايى را گفته است. با اينكه مىدانسته زمينى كروى شكل است و به دور خورشيد مىچرخد، از باب همراهى با مردم نظريه متداول عصر خود (هيئتبطلميوسى) را مطرح كردهاست. با اينكه مىدانسته جنى نيست، اما از جن سخن گفتهاست.
قهرا قرآن از دانستنيهايى استفاده نموده كه علم نبوده، جهل بوده، واقعيت نداشته و واهى بوده است. حق نبوده باطل را ترويج كرده و حقيقت نداشته خرافهها را مطرح كردهاست.
چگونه مىتوان قائل به آسمانى بودن كتابى شد و آن را از سوى خدايى دانست كه عالم به نهان و آشكار جهان است (فرقان/ 6) اما براى ابلاغ و جا انداختن معنويات، از معلومات و باورهاى باطل استفاده كرده، عواطفى را تحريك كرده كه دروغ و بىجاست، سخنانى را تكرار نموده كه در آينده بطلانش آشكار مىشود.
اگر صاحبان اين نظريه مىگفتند قرآن سخنش را به گونهاى بيان كرده كه مردم آن عصر باورهاى خود را با آن سخنان تطبيق مىدادهاند، اشكالى نداشت. همچنين اگر مىگفتند، سطح و قالب كلام خداوند به گونهاى است كه شارحان و مفسران قرآن، كلام را به دانستنيهاى عصر خود انطباق دادهاند باز حرفى نبود، يا مىگفتند مردم با شنيدن قرآن تضادى ميان باورها و دانستنيهاى خود با آن آيات احساس نكردهاند، سخن نا معقولى نبود. يا مىگفتند فصاحت و بلاغت و رعايت اقتضاى حال چنين ايجاب مىكرد كه قرآن چنين سخن بگويد و معانى كلام چند پهلو برداشتشود، باز مشكلى ايجاد نمىنمود.
اما اينكه بگويند: مثلا چون جن و پرى در ادبيات قوم عرب از رواج كاملى برخوردار بوده، قرآن كريم سورهاى به نام جن آورده و در شرح حال ايمان آوردن بعضى از آنها و استماع مجذوبانه آنان، آيات را نازل كرده حال آن كه بعيد است علم يا عالم امروز قايل به وجود جن باشد (36)
باز ممكن است ميان تصور مردم آن عصر از جن با بينشى كه قرآن از اين موجود ارائه مىدهد، متفاوت باشد، يا درباره قدرت جن اعتقاداتى داشتهاند كه با واقعيت مطابق نبوده (كه اتفاقا قرآن مواردى از آن را نفى كردهاست) (انعام/100) و نقشى را براى جن قائل بودهاند كه درست نبوده است، اما چه شما از اين موجود درك درستى پيدا كنيد يا نكنيد، قرآن موجودى به نام جن را پذيرفته و تثبيت كرده است و كسى كه به قرآن معتقد باشد نمىتواند اين همه آيات قرآن را ناديده بگيرد و بر فرهنگ زمانه حمل كند.
البته اشكالات موردى نسبتبه اين نظريه فراوان است. مثلا درباره همين جن كه چنين گمان شده از باب همراهى با فرهنگ زمانه در قرآن مطرح شده وگرنه چنين موجودى واقعيت ندارد و علم چنين موجودى را تاييد نمىكند، مىگوئيم اتفاقا علم امروز منكر وجود جن نيست درباره وجود جن ساكت است. دانش امروز نمى تواند دليلى بياورد كه چنين موجود نامرئى وجود ندارد. صرف سكوت علم نسبتبه اين موجود يا عاجز بودن از درك آن نمىتوان وحى الهى را انكار كرد و آن را جزو باورهاى قوم عرب دانست و گفت قرآن از باب مماشات با فرهنگ جاهليتبدين گونه از جن و احوال او سخن به ميان آورده است.
از اين گذشته، اعتقاد به وجود جن محدود به محيط جزيرةالعرب نمىشود تا بازتاب فرهنگ قوم باشد، بلكه اعتقاد به جن در تمام اديان مطرح است. (37) در كتاب مقدس بارها و بارها سخن از جن رفته است. (38) قرآن در داستانهاى بسيار به جن اشاره دارد. مثلا در قصه حضرت سليمان آمده كه جنيان براى او كار مىكردهاند. (سوره سبا/ 12 - 14).
آيا مىتوان گفت قرآن از باب همراهى با فرهنگ قوم اين داستان را براى حضرت سليمان ساختهاست؟
ثانيا: مگر ملاك صحت معارف دينى، گواهى علم محدود امروز است تا آنچه را علم به صحت آن گواهى نداد جزو فرهنگ عاميانه و خرافات آن عصر بشماريم؟ مگر علم امروز از راه تجربه به وجود فرشتگان و معجزات پيامبران و برزخ و دوزخ و بهشت، اصحاب اعراف و مانند اين امور به نتيجه رسيده و آنها را تصديق كرده است. قرآن داستان سخن گفتن سليمان با پرندگان و مورچگان را نقل مىكند (نمل 16 - 22) قرآن در سوره نمل از مردى ياد مىكند كه با يك چشم زدن تخت ملكه سبا را در نزد سليمان حاضر كرد (نمل / 40) آيا دانش امروز اين مكالمه و اين جابجايى حيرت انگيز و خلق الساعه را توجيه علمى مىكند؟ پس هرچه انبيا خبر دادند، نبايد به دنبال اثبات علمى و تجربى آن بود و هر جا گير داشتيمنقلآن راحمل برفرهنگگذشته بدانيم.
حقيقت جن و خصوصيات آن براى ما روشن نيست، اما برخى آثار آن گاه در نزد افرادى مشهود است. قرآن اجمالا مىگويد از نار آفريده شده است (حجر/ 27)اما اين نار چيست؟ چگونه عمل مىكند، تفاوتش با موجودى كه از خاك آفريده شده در كجاست، روشن نيست. شايد در آينده اين حقايق براى انسان كشف شود.
بنابراين، به صرف سكوت علم، حمل كردن اين همه آيات بر باور عمومى عرب مشكلى را حل نمىكند. تنها در جايى كه ظاهر آيهاى با علم قطعى و دليل عقلى قطعى موافق نباشد، مىتوان از ظاهر دست كشيد و آن را تاويل كرد، اما در هر حال توجيه قسمتى از قرآن به فرهنگ زمانه با قدسيت قرآن منافات دارد.
البته درباره اين مقولات قرآن باز سخن خواهيم گفت و در شرح اين اخبار مطالبى را مىآوريم، تنها چيزى كه دوباره تاكيد مىكنيم، اين است كه قرآن از باب مماشات با فرهنگ جاهليت امور غير واقعى را واقعى نگرفته است.
نظريه پردازان بازتاب فرهنگ زمانه براى دفع شبهاتى از قبيل قرآن با علم مخالف است و احكام و تعاليم قرآن مناسب با اين عصر نيست، پاسخ دادهاند كه عمده دستورات قرآن جنبه كلى و آرمانى و در جهت اصلاح اعتقاد و اخلاق است و تنها بخشى از آنها اين مشكل را دارد و آنها را هم خداوند با علم و عمد در قرآن جاى داده و از باب همراهى بوده است. اگر قرآن به علوم و دانستنيهاى آن عصر اشاره كرده است، اگر مطالب آن در باب خلقت آسمان و زمين بر خلاف كشفيات قطعى جديد و مطابق با هيئتبطلميوسى است، درباره نظريات فيزيك و شيمى مطالبى گفته كه اكنون بطلانش آشكار است، براى ارتباط بر قرار كردنباقوموكسبموفقيتدرتبليغ بوده است.
از اين باب چنين سخن گفته تا ذهن قوم آشفته نشود و سخنى نگويد كه آنها نفهمند. مثلا در اين آيه شريفه:
حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة (كهف/ 86)تا آنگاه كه به غروبگاه خورشيد رسيد به نظرش آمد كه خورشيد در چشمهاى گل آلود و سياه غروب مىكند.
گفتهاند: چنين بر مىآيد كه ذو القرنين به جايى رسيد كه آن جا خورشيد در يك چشمه گل آلود غرب مىكند و اين نوعى همسويى و همراهى استبا اين اعتقاد قدما كه يك چاهى است در مغرب كه خورشيد در آن فرو مىرود و سپس دوباره بر مىخيزد.
اين نوع بيان تداعى آشكارى استبر آن اعتقاد گذشتگان كه زمين ايستاده است و خورشيد حركت مىكند و در نهايت در چاهى غروب مىكند (39) .
خوب، اين نويسنده محترم تاكيد دارد كه اگر قرآن موافق فرهنگ قوم سخن مىگويد، مىخواهد نهال سخن حق و پيام نوى خود را در ضمير فرهنگى آن قوم بكارد. از فرهنگ و ادبيات و تاريخ و نوع معيشت آنان در ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن خود سود جويد (40) .
اما واقعيت اين استحضرات اشكالى را دفع كردهاند، اما اشكالاتى را به جاى گذاردهاند. درست است كه اگر چنين گفتيم از اين جهتخيال خودمان را راحت كردهايم، اما اين نوع سخن گفتن تنها براى دورانى خوب است كه آن دانستنيها و باورها دگرگون نشود، ولى اگر با طى دوران معلوم شد كه آن مطالب قطعا باطل است، ديگر نه تنها ابلاغ و جا انداختن پيام با مطالب خلاف ميسر است، بلكه چون در قالب علومى مطرح شده كه باطل بودنش روشن شده، موجب آشفتگى، بىاعتقادى و بى اعتبارى به قرآن مىشود و نتيجه معكوس مىدهد. آيا خلافگويى تخم ترديد و بى اعتبارى را در ساير مسائل و قضاياى اعتقادى و اخلاقى نمىكارد؟ نمىگويند اين چگونه خداوند آگاه به سر و خفيات است (فرقان/ 6). كه مطالبى را كه يك روز باطل بودنش آشكار مىشده، بيان كرده و خواسته با امور باطل و خلاف واقع نتيجه حق بگيرد ومردم را هدايت كند؟!
اما در مورد آيهاى كه به عنوان مثال ذكر شده، اين نويسنده محترم كه خود بارها در مقالهاى كه از او مطلب را ذكر كردهايم از استعارات قرآن سخن گفته است، اما فراموش كردهاست كه اين تعبير استعاره و صرفا تشبيهى است درباره غروب قرص خورشيد نه از باب همراهى بانظر قدما وفرهنگ زمانه.
قدما هم از آن دور دورها معتقد بودند كه خورشيد، يكى از افلاكى است كه نزديك شدن به آن ممكن نيست و حرارت آن فوق آن است كه خودش بتواند نزديك بيايد، تا چه رسد به اينكه در چشمهاى گل آلود در زمين آن هم در زمينى كه بسيار كوچكتر از خودست، مخفى شود و داخل در چشمهاى گردد و سپس روز بعد سر از آب در آورد.
اگر پيش از اسلام اين ديدگاه رواج داشته، دست كم در عصر رسالت چنين عقيدهاى مطرح نبودهاست. اين تعبير قرآن فقط تشبيهى استبراى نشان دادن مشرق و مغربى كه ذو القرنين درنورديده است (41) . تشبيه به دريا نوردى كه خورشيد را در دريا مىبيند كه چگونه در آبهاى دريا فرو مىرود ناپديد مىشود و سپس صبحگاهان دوباره و اين خورشيد از مشرق دريا بيرون مىزند (42) . بنابر اين، نياز به چنين توجيهاتى نيست كه بگوييم قرآن وافق فرهنگ قوم سخن گفته تا نهال سخن حق را با اين اباطيل در ضمير فرهنگى آن قوم بكارد و از فرهنگ و تاريخ در ابلاغ و جا انداختن پيام و سخن خود سود جويد.
صرف نظر از اشكالات گذشته بويژه تنافى نظريه بازتاب، با قدسيت قرآن، اين تئورى با آيات قرآن سازش ندارد. اگر قرآن قول فصل است، فيصله دهنده ميان حق و باطل است، در بيان خود جدى است (طارق/ 13 - 14) از روى هوا و هوس سخن نگفته است (نجم/ 3)، معنا ندارد سخنى را بگويد كه باطل باشد و طبق نظريه و اعتقاد باطل استنتاج هدايتى و تربيتى كند.
قرآن به مناسبتى ديگر مىگويد: ما كان حديثا يفترى و لكن تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شىء (يوسف/ 111) قرآن سخنى نيست كه به دروغ ساخته شده باشد، بلكه تصديق آنچه است كه پيش از آن بوده و روشنگر هر چيزى است.
همچنين قرآن مىگويد: انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم عليم (فصلت/41 - 42) به راستى آن كتابى ارجمند است، از پيش روى آن و از پشتسرش باطل به سويش نمىآيد. وحى نامهاى است از حكيمى ستوده.
پس چگونه مىتواند مطلب بى اساسى را بگويد، سخن دروغى را ساخته باشد، باور باطلى را طرح كرده باشد. از قصههاى دروغ و باورهاى باطل استنتاج هدايت و تربيتى كند. اگر قرآن تصديق مطالب حق پيشينيان و روشنگر راه صحيح است نيازى به چنين مطالبى ندارد.
از سوى ديگر ، قرآن كريم يكى از برنامههاى اساسىاش مبارزه با آراى خرافى و عقايد باطل دوران جاهليتبودهاست. در راستاى اين مبارزه، بارها از جاهليتبه زشتى ياد مىكند، گذشته مسلمانان را ياد آورى مىنمايد، اعتقادات باطل آنان را نكوهش مىكند و مىگويد:
افحكم الجاهلية يبغون و من احسن من الله حكما لقوم يوقنون (مائده / 50) آيا حكم جاهليت را مىجوييد؟ براى گروهى كه باور دارند،حكم چه كسى ازحكم خدابهتر است.
قرآن كريم در آيات بسيارى به اعتقادات رايج عصر خود حمله مىكند. اين اعتقادات برخى مربوط به اصول دين و توحيد است و بسيار طبيعى است كه به آنها حمله كند، مانند آنچه كفار از ذبح چهارپايان براى بتها نصيبى معين مىكردند (انعام / 136) يا براى خدا شريكانى از جن قرار مىداند (انعام / 100). برخى از آنها مربوط به نگرش در جهان بينىها و باورهايى بود كه از جهان داشتند، بدون آنكه از اصول اعتقادى باشد و نفى آنها در ظاهر ضرورى به نظر برسد، با همه اينها قرآن مبارزه مىكند.
به عنوان مثال: كفار ملائكه را مؤنث مىدانستند؛
و جعل الملائكه الذين هم عباد الرحمن اناثا (الزخرف / 19) و فرشتگانى را كه خود، بندگان خداوند رحمانند دختران او پنداشتند (43)
اما جالب تر و حساستر در مورد ديدگاههاى مشركين در قسمت احكام است. قاعدتا اين همراهى با مشركين بايد با مسامحه بيشترى باشد، در صورتى كه قرآن در موارد بسيارى به ميدان آمدهاست. مثلا اعراب عصر پيامبر درباره ذبح برخى از چهار پايان بويژه شتران گمان مىكردند خدا آن را ممنوع كرده است، قرآن در اين زمينه پا به ميدان مىگذارد و تاكيد مىكند كه چنين چيزى نيست:
ما جعل الله من بحيرة و لا سائبة و لا وصيلة و لا حام و لكن الذين كفروا يفترون على الله الكذب (مائده / 103) خدا چيزهايى را ممنوع نكردهاست از قبيل بحيره (ماده شترى كه پنجبار زاييده و پنجمين آن ماده باشد) سائبه (ماده شترى كه دوازده بچه زاييده) و حام (حيوان نرى كه براى آبستن حيوانات ماده استفاده مىشده و چون ده بار از آن استفاده مىكردند، آن را آزاد مىنمودند) ولى كسانى كفر ورزيدند و بر خدا دروغ بستند (و گفتند آنها را حرام كردهاست) .
يا در عصر جاهليت پسر خواندهها را پسر خود مىدانستند.
خوب، اين مساله ظاهرا نبايد آنچنان مهم باشد كه قرآن آن را با تفصيل بيان كند، دست كم نبايد از نظريات خرافى و گمراه كننده اين آقايان مهمتر باشد، اما با همه اينها قرآن در اين حد با آن مبارزه مىكند و به پيامبر دستور مىدهد، عمدا كارى بكند كه اين سنت در جامعه اسلامى نباشد:
و ما جعل ادعيائكم ابنائكم (احزاب/4) خدواند پسر خواندگانتان را پسران واقعى شما قرار ندادهاست ادعوهم لابائهم هو اقسط عند الله (احزاب / 5) آنان را به نام پدرانشان بخوانيد، اين امر در پيشگاه خدا به عدالت نزديكتر است
فلما قضى زيد منها وطرا زوجناكها لكى لا يكون على المؤمنين حرج فى ازواج ادعيائهم اذا قضوا منهن وطرا (احزاب/37) پس چون زيد از آن زن كام برگرفت و او را ترك گفت وى را به نكاح تو در آورديم تا در آينده در مورد ازدواج مؤمنان با زنان پسر خواندگانشان مشقت و حرجى نباشد و پس از طلاق بتوانند ازدواج كنند.
همچنين رسمى در جاهليتبوده كه هر كس به زنش مىگفت پشت تو بر من همچون پشت مادرم باشد، همسرش بر او حرام مىشد. قرآن اين رسم را باطل مىكند و سورهاى به نام مجادله در توصيف و تبيين مساله نازل مىكند و در جايى ديگر مىگويد:
ما جعل ازواجكم اللائى تظاهرون منهن امهاتكم (احزاب / 4) خداوند آن زنانى را كه ظهار كرديد، مادران شما قرار ندادهاست.
از اين موارد كه اسلام با جاهليت و سنتها و رسوم باطل مبارزه كرده است فراوان به چشم مىخورد. اين مساله اختصاصى به عقايد و احكام عبادى و شريعت ندارد، حتى گاه با دستورات اخلاقى با عادات نا پسند آن عصر مبارزه كرده و مسلمانان را به اخلاق نيكو و رفتار شايسته دعوت نمودهاست، مثلا جاى دادن افراد در مجالس (مجادله / 11)، بلند صحبت نكردن و جار نزدن از بيرون خانه (حجرات / 2 - 4) و دهها مساله ديگر از اين قبيل است و صرفا دستوراتى بوده كه رفتار مقابلش در جاهليت مرسوم بوده و قرآن توصيه اخلاقى كرده است.
حال سخن اين است، قرآنى كه اين قدر حساسيت دارد تا با عقايد خرافى و باورهاى عصر جاهليت و رسوم اخلاقى زشت در اشكال مختلف آن مبارزه كند، باطل بشمارد، اوهام و خيالات معرفى كند؛ چگونه مىشود نسبتبه باورها و دانستنيهايى از عصر جاهليت اشاره كند و بپذيرد و از آنها براى هدايت مردم استفاده كند. و حال آن كه خداوند عليم حكيم مىداند پس از زمانى اين باورها باطل بودنش روشن مىشود و تاثير منفى بر جوامع مىگذارد و آنان را نسبتبه عقايد حقه هم سست و بى اعتقاد مىكند.
باز گفتيم و تاكيد مىكنيم، ممكن است كسى بگويد مردم عصر پيامبر از اين آيات چنين مىفهميدهاند، اين اشكالى به ساحت قرآن پديد نمىآورد و قدسيت قرآن در جاى خود محفوظ خواهد بود چون تداعى ذهنى در فهم قرآن و انتظار طبيعى مخاطب از كلام امرى استبسيار طبيعى. معمولا اگر كسى باورى و پيش ذهنيتى نسبتبه خبرى و دانشى داشته باشد، به طور طبيعى سخن قائل را باخبر و دانش خود مطابقت مىدهد، و چه بسا نوع تعبير قرآن و بكار گيرى واژگان تعمدى و در اين تداعى ذهنى و گرايش فكرى مؤثر باشد، اما بسيار فرق استبين اينكه بگوييم قرآن از باب همراهى با فرهنگ قوم و براى اينكه در قالب فرهنگ قوم تجلى كند، اين مطالب موهوم و باطل را بيان كردهاست و از آنها در جهت هدايت و جا انداختن پيام استفاده بردهاست و بين اينكه بگوييم قرآن مطلب درستى را گفته ولى فهم مردم آن عصر بيشتر از اين اجازه نمىداده و بهتر از آنچه مىدانستند نمىفهميدهاند.قرآن به رعايت مقتضاى حال و مناسب حال مخاطبان، كلام را بگونهاى در افكنده كه در ظاهر با دانستنيهاى آنها در تعارض نباشد.
بنابراين، نتيجه گيرى كنيم، قرآنى كه در حق خودش گفته است:
لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه (فصلت / 42) باطل از پيش و از پشتسرش به سويش نمىآيد.
يعنى به هيچ وجه باطلى در آن راه نيافته، معنا ندارد نظريات و عقايدى را بياورد كه باطل است و به باورها و دانستنيهايى تكيه كند كه در كنه خود قابل قبول نيست، ولى مردم آن عصر قبول مىكردهاند، و گرنه با آيات صريح قرآن در توصيف خودش سازش ندارد.
يكى از خبطهاى برخى قائلان نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، مقايسه قرآن با كتاب مقدس و راه حلهاى پيموده شده در آن كتاب است. (44)
مىدانيم كه در كتاب مقدس بويژه در انجيلهاى چهار گانه تعارضهاى آشكار بسيار در زمينههاى تاريخى و جغرافيايى و گزارش حوادث مربوطه به حضرت عيسىعليه السلام نقل شدهاست، و از دير ايام براى توجيه اين تعارضها راه حلهايى بيان شده است (45) . اما يكى از موارد قابل توجه درباره تورات و انجيل موارد تباين آنها با علم انسانشناسى، انديشههاى اجتماعى و تحولات علوم است. اين حقيقت مورد تصديق بسيارى از مسيحيان معتقد به كتاب مقدس واقع شده است. به عنوان نمونه موريس بوكاى نويسنده معاصر، كه از طريق بررسى واقع بينانه متون به نقد عهد قديم و انجيل پرداخته و انجيلها را با قرآن مقايسه كرده معتقداست؛ انجيلها با احاديث پيامبر برابرى مىكند زيرا كتاب مقدس مجموعه گزارشهاى معنوى از وحى بشمار مىآيد (46) . لذا او از چند جهت قرآن و انجيلها را باهم مقايسه مىكند: اولا؛ انجيلها دهها سال پس از وفات عيسى به رشته تحرير در آمدهاند، ثانيا؛ مصنفان چهار انجيل رسمى شاهدان وقايعى كه نقل مىكنند نبودهاند. ثالثا؛ در ميان انجيلهاى فراوانى كه عدد آن را تا صد شمارش كردهاند فقط چهار انجيل را قانونى اعلام كرده و دستور داده اند كه ديگر انجيلها را جمع آورى كنند و آنان را جعلى بدانند. رابعا؛ ميان همين انجيلهاى چهار گانه تناقضهاى متعدد درباره خيلى از موضوعها وجود دارد.
مسيحيت فاقد يك متن وحى تثبيتشده همزمان است، در صورتى كه قرآن بيان وحيى است كه با واسطه فرشته مقرب به محمدصلى الله عليه وآله وسلم نازل مىشده و بلا فاصله توسط مؤمنينى به رشته تحرير در آمده و در حافظه نگاهداشته مىشده و موقع نمازها مخصوصا در ماه رمضان تلاوت مىگرديده است. وحى مسيحى تنها مبتنى بر شهادتهاى متعدد و غير مستقيم است، زيرا ما هيچگونه شهادتى كه از يك شاهد عينى زندگى عيسىعليه السلام رسيده باشد در دست نداريم (47) .
از سوى ديگر وى درباره كتاب مقدس مىنويسد: توسعه علوم در غرب وجود اختلافاتى را ميان كتاب مقدس و علم بوجود آورده تا آنجا كه براى مفسران كتاب مقدس و دانشمندان علوم طبيعى وضع دشوارى پديد آورد، زيرا از جهتى نمىتوان پذيرفت كه يك وحى خداوندى بتواند امر كاملا ناصحيحى را بيان كند و از جهتى جز يك امكان آشتى منطقى باقى نمىماند و آن پذيرفتن ساختگى بودن عباراتى از كتاب مقدس است كه پديدههاى غير قابل قبول را شرح مىدهد (48) .
به عنوان نمونه نمىتوان واقعيت متن عهد قديم را درباره آفرينش انسان كه با يك سلسله انساب و تواريخ به دست مىدهد و طى آن مبدا انسان را تا حدود سى و هفت قرن پيش از عيسى مىداند موافق باعلم دانست. انجيلها را هم كه باز مىكنيد از همان آغاز با موضوع سلسله نسب عيسى در مساله پيچيدهاى فرو مىرويد. زيرا متن انجيل متى در اين خصوص با متن انجيل لوقا تفاوت بارزى دارد و متن اخير با معلومات جديد درباره قدمت انسان روى زمين به طور واضح نا سازگار است (49) .
بر اساس اين نكته مهم، اين حقيقت پذيرفته شده است كه عهدين يعنى تورات و انجيل، دست كم بخشهايى از آن توسط ياران، علاقمندان و افراد مختلف به دست آمده است كه با نقل شفاهى و گزارش تجربيات، گردآورى و تدوين شدهاست، لذا اين گفتهها عين وحى و متن كلمات خداوندى نيست. باز به عنوان نمونه گزارشى هر چند كوتاه و گزيده شده درباره اين تحقيقات نقل مىكنيم:
عهد عتيق كلكسيونى است از كتب باء؛ء درازى نا برابر و انواع متفاوت كه در طول نه قرن بر اساس اخبار شفاهى به چند زبان نوشته شده و بسيارى از اين كتابهابه تبعيت از پيش آمدها يا الزامات خاص گاهى در زمانهاى خيلى دور از هم تصحيح و تكميل شدهاند.
يهوديت و مسيحيت در طى قرنهاى متمادى خود موسى را مصنف تورات مىدانستند، اما امروزه اين مطلب مطلقا متروك شده و همه كس با آن موافق است، زيرا در اسفار خمسه در سفرتثنيه (12 - 5 و 34) سخن از شرح مرگ و مراسم پس از حيات موسىعليه السلام استخبرهاى ديگرى كه درباره عهد قديم گفته شد مانند اشكالات زمانى، مكررات، بىنظمى حكايات و تفاوتهاى انشاء همه نشان مىدهد كه در يك تاريخ نوشته نشده و در دورانى بس طولانى به نگارش در آمدهاست (50) .
درباره انجيل نيز همين وضع كم و بيش صادق است. زيرا انجيلهاى چهارگانه احتمالا در دهههاى آخر سده يكم ميلادى به يونانى نوشته شده و كهنترين نسخه خطى باقيمانده و نسبتا وزين به سده چهارم تعلق دارد. درباره انجيل مرقس اكنون به اثبات رسيده كه قسمتهايى كه شرح مىدهد: عيسى پس از رستاخيز بر حواريون خود ظاهر گرديد و سپس به آسمان برده شد، كار نويسنده بعدى است و از انجيلهاى ديگر اقتباس شده است.
درباره انجيل متى كه از همه بيشتر به انجيل مرقس شباهت دارد، نه دهم روايت مرقس در آن ديده مىشود و نيمى از واژههاى مرقس را عينا به كار گرفته است. ترديدى نيست كه يكى از ديگرى رونويسى شده است.
از اين گذشته مواردى هست كه ميان اين دو انجيل تعارض روشن وجود دارد. از سوى ديگر متى مىگويد عيسى در زمان زمامدارى هيروديس به دنيا آمد، در حالى كه هيروديس اول پادشاه دست نشانده روميان در فلسطين، چهار سال پيش از ميلاد مسيح درگذشت. متى مىگويد عيسى در بيت لحم به دنيا آمد اما مىداند عرف و سنت وى را از ناصره در جليل مىپندارند. در انجيل لوقا مساله، اندكى تفاوت پيدا مىكند، لوقا ظاهرا چيزى از بابت زادگاه عيسى نمىگويد و درباره ميلاد عيسى داستانى غير از داستان متى را تعريف مىكند. همچنين درباره خطبه بزرگ عيسى، بر خلاف متى، خطبه در بيابان ايراد مىشود نه بر فراز كوه، و مضمون آن هم با مضمون متى تفاوت فاحش دارد، گذشته از آنكه بخش بزرگى از انجيل لوقا شامل وقايع و اظهاراتى است كه در مرقس و متى يافت نمىشود، گزارش رستاخيز آن با مرقس و متى تفاوت بسيار دارد. انجيل يوحنا كه ديگر شباهتش با انجيلهاى پيشين بسيار كم است. يوحنا نه تنها تعليمها و داستانهاى معجزهآميز تازهاى در شرح زندگى عيسى نقل مىكند، بلكه تمامى تصوير او از عيسى بر پيش فرضى دگرگونه استوار است، روايتيوحنا در رسالتيحياى تعميد دهنده با سه انجيل تفاوت فاحش دارد،گفتههاى عيسى نيز متفاوت است (51) .
اين واقعياتى است كه درباره عهدين مطرح است و بسيارى از يهوديان و مسيحيان با حفظ قداست و ارزش هدايتى كتاب مقدس تك تك واژها و كلمات موجود در آن را بمثابه كلمات خداوند نمىدانند.
حال بر فرض كه مسير ترجمه اين نوشتهها از آرامى به عبرى و يونانى و فراز و نشيبهاى آن را بپذيريم، اما در انتقال صحيح و امانتدارانه آن اماهاى بسيار مطرح است. اين نكته را نمىتوان انكار كرد كه بالاخره اين انجيلها عين كلمات وحى نيست، هرگز اين مقايسه درست نيست كه مثلا انجيل يوحنا را كه يك قرن پس از حيات عيسى گزارش شده، با قرآنى مقايسه كرد كه در عهد پيامبر كتابتشده و دقيقا الفاظ و كلمات ثبت، حفظ و تدوين شده است و توسط نخستين مسلمانان فردى و گروهى دستبه دست گرديده است.
بنابراين اگر در مسيحيت اين راه نظريه بازتاب فرهنگ زمانه براى توجيه ناهمگونيها، تعارضها و خلاف واقعها پيموده شده و كسانى چون گاليله در رفع تعارض ميان كتاب مقدس و يافتههاى بشرى اين راه را طى كردهاند، دليل بر اين نمىشود كه قرآن را با عهدين مقايسه كنيم و اين دو كتاب را با اين فرض و راه حل تمام كنيم.
مسيحيان معتقد به اين دليل كه پشتوانه متنى و سندى كتاب مقدس داراى اشكالات فراوان است و دفاع از عبارتها بشكل موردى بسيار دشوار است. براى چاره تعارضها گام برداشتهاند.اما درباره قرآن مساله كاملا متفاوت است زيرا ما مىدانيم نسبتبه واژه واژههاى آن چه دقتها و كنكاشهايى انجام گرفته و براى صيانت آن چه مصائبى تحمل شده است. پيامبر براى نگهدارى آن چه دستورالعملها براى قرائت صحيح متن، حفظ و كتابت قرآن چه تشويقهايى نموده است. مسلمانان در عهد پيامبر و پس از فوت حضرت چه تلاش وافرى انجام دادند كه سينه به سينه به نسلهاى بعدى منتقل كنند.
بنابراين، اين مقايسه جز از سر ناآگاهى از واقعيت اين دو كتاب نمىتواند باشد، اگر نگويم نوعى خود باختگى و تقليد نسبتبه روشهاى طى شده غربيان است.
گفتيم نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، مبانى زبان شناختى خاصى را دنبال مىكند و مدعى پيامدهاى اساسى در شيوه استنباط و فهم و ادراك كلام الهى است. همچنين نقل كرديم اين مدعى براى به كارگيرى مجاز، استعاره، كنايه و تمثيل در قرآن جايگاه خاص و منزلت رفيعى قائل مىشود، به همين دليل كنكاشهاى واژهاى، بهرهگيرى از قرائن كلام، جستوجوى معناى ظاهرى براى پارههايى از آن را بيهوده مىداند و استفاده از قواعد اصولى و بهرهگيرى از دلالالت لفظى را بى ثمر مىشمارد.
شكى نيست كه قرآن، استعاره، كنايه و تمثيل حتى مجاز دارد، اما پيامد اين نظريه را ندارد. لازمه داشتن اين موارد، نفى وارسيهاى لفظى و كنكاشهاى لغوى نيست. لازمه استنباط از هر كلام بويژه آنكه سخن از ساحتبلندى نازل شده باشد، دقت و تامل در كلام است. نفى صراحت و عدم واقع نمايى و رواج و گسترش دادن تاويل در همه ميدانها جز تهى كردن قرآن از دقتها و ظرافتهاى هدايتى و تربيتى چيزى به دنبال ندارد. قرآن كتابى است راهنما براى تامين نيازهاى معنوى انسان در همه اعصار و از اين جهتبيانگر هر چيزى است. تبيانا لكل شىء (نحل / 89) لذا بايد از هر نكته و هر كلمه از آن بيانى و پيامى گرفت و ايجاز و فشرده گويى قرآن را با تامل و دقت در تمام جوانب كلام جبران كرد. بى گمان اگر قرآن مىخواست متناسب بانيازهاى همه جوامع و در تمام اعصار با توضيح و تفصيل سخن بگويد، حجم فوقالعاده كتاب اشكالات اساسى براى نگهدارى، خواندن و بكار گيرى و... به بار مىآورد. قرآن روش ايجاز را برگزيد، اما با هر كلام و پيامش سخنها آموخت، جاذبهها آفريد، شوقها برآنگيخت و براى بهرهگيريهاى گسترده آن دستور به امعان نظر در كلمات و تفكر در آياتش داد. به عنوان نمونه به آياتى چند در اين باره اشاره مىكنم:
افلا يتدبرون القرآن ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا (نساء/ 81) آيا در قرآن نمىانديشيد. اگر از جانب غير خدا بود، قطعا در آن اختلاف بسيارى مىيافتيد.
كتاب انزلناه اليك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب (ص / 29) قرآن كتابى است مبارك كه آن را به سوى تو نازل كرديم تا درباره آيات آن بينديشيد و خردمندان پند گيرند.
افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها (محمد / 24) آيا به آيات قرآن نمى انديشند؟ مگر بردلهايشان قفلهايى نهاده شدهاست.
خوب، اين تدبر كردن در قرآن، انديشيدن در آيات جز از راه عبور از لفظ و دقت و بررسى در مدلول كلام حاصل مىگردد؟
آيا اين منطقى است كه بگوييم: فرض همزبانى وحى با مخاطبين و فرض زبان قوم بودن (نه به زبان قوم بودن ) مسير ويژهاى پيش پاى مفسر مىنهد و از افتادن صرف در كنكاشهاى لغوى، قرائن لفظى و حالى و مقالى باز مىدارد و براى او جستوجوى معناى ظاهرى صحيح براى پارههايى از آن را بيهوده مىنمايد و او را وامىدارد كه غرض را بگيرد و از تطبيق جزء به جزء آيات با حقيقت چشم بپوشد (52) كسى نگفتهاست كه در تفسير بايد فقط در لغت و قرائن لفظى و حالى و مقالى كنكاش كرد، و به جستجوى معناى ظاهرى آيه بسنده كرد و آن هم نه به پارههايى بلكه تمام قرآن بسنده كردن جايز نيست، اما بار كردن مبنايى خاص زبانشناسى و عرفى جلوه دادن و پايين آوردن سطح سخن خداوند در حد زبان عرف هم جايز نيست، زيرا اين معنا نازل كردن و محدود كردن قرآن براى گروه و دسته خاص و محدود به زمان معينى است.
در توصيف قرآن تعابيرى از زبان اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:بحرا لايدرك قعره (53) . دريايى است كه اعماقش دست نيافتى است، ينابيع العلوم (54) قرآن سرچشمههاى دانش است و لاتنقضى عجائبه (55) شگفتيهاى قرآن پايان ناپذيراست. و دانشمندان هيچگاه سير نمىشوند لايشبع منه العلماء (56) . اين تعبيرات نشان مىدهد كه قرآن كلماتش در سطح بسيار عالى گزيده شده و از نظر نظم در سخن، عمق معانى و دقت در چينش كلمات خارج از محدوده محاورات عرفى و تفهيم و تفاهم مردم عصر خود مىباشد. نمىتوان به اين دليل كه قرآن به زبان قوم نازل شده، دقتهاى لفظى، تقديم و تاخير واژهها و بهكار گرفتن برخى جملهها به جاى جملههاى ديگر ساده انگاشت و از كنار آن گذشت و تنها به محتواى كلى و پيام عام بسنده كرد و ظرافتهاى ادبى و بلاغى را در فهم كلام ناديده گرفت.
گفتيم لازمه پذيرفتن نظريه بازتاب فرهنگ زمانه، تقسيم كلمات قرآن به پيامهاى اصلى و فرعى، جوهرى و عرضى، ابدى و زوال پذير است. اين تقسيم تا آنجا كه به درجه گذارى در توجه و تدبر بيانجامد و موجب دسته بندى محتواى قرآن از نظر اصول عقايد و فروع احكام گردد، طبيعى و مقبول است. اما اگر موجب تقسيم به دو دسته داراى پيام و خارج از مدار پيام شود، موجب تهى ساختن قرآن از بخش گستردهاى از آيات قرآن است. زيرا اگر گفتيم قرآن در بيان مسائل خلقت جهان، انسان، حركتخورشيد، ستارگان، حوادث طبيعى، ذكر قصص بازتاب فرهنگ زمانه است، در حقيقتبسيارى از آيات قرآن را از مفهوم و معنادار بودن و دلالتبر مطالب القايى خارج كرده و آنها را بى خاصيت كردهايم.
واقعا اگر قرآن درباره آفرينش آدم و خلقت آسمان و زمين، كواكب و نجوم، ليل و نهار، شمس و قمر، گياهان و نباتات، ابر و باران، آفريدن كوهها و درياها، جارى كردن نهرها، حتى توصيف بهشت و جهنم و ذكر قصههاى اقوام و ملتهاى پيشين به قصد تقرير ديدگاه و باور مخاطبين عصر خود بوده و از آنها براى همان عصر و زمان و مناسب با درك مخاطبين عصر خود بوده و از آنها بيان حقايق و معانى ثابت و صحيح را قصد نكردهاست. تنها براى همان عصر و زمان و مناسب با درك مخاطبين جزيرة العرب بيان كردهاست، آيا مفهوم اين كلام جز ابتر كردن و بى خاصيت نمودن اين دسته از آيات قرآن است؟ آيا واقعا مىتوان گفت هر جا ما به اين دسته از آيات برخورديم چه اكنون با فهم ظاهرى و مانوس ما با علم تعارض داشته باشد يا نداشته باشد، بگوييم ناظر به فرهنگ زمانه است؟ يا بگوييم آنهايى كه الان و باء؛آمف توجه به فهم زمان و پيشرفت علوم تعارض دارند، ناظر به فرهنگ زمان است و بقيه به قصد بيان و معانى ثابت و حقيقى است؟ البته اگر با گسترش علوم به نكتههاى جديد رسيديم و ديديم باز برخى ديگر به ظاهر معارض شد، آنها را هم از گردونه خارج مىكنيم، خوب، اين يك بام و دو هوا بودن است. نمىتوان نسبتبه گروهى از آيات مورد نظر، قائل و نسبتبه گروهى ديگر منصرف باشيم.
چرا از اول كلام را بر آن فهم عربى ساده عصر گذشته حمل كنيم تا تعارض پيش بيايد و يا توجيه منطقى و فهم عقلايى براى آن جستوجو نكنيم و اين بخش عظيمى از قرآن را از محتوا و پيام تهى سازيم؟
آيا مىتوان به سادگى از اين آيات عميق و نكته آموز بسادگى بگذريم؟
و ارسلنا الرياح لواقح (حجر / 22) و بادها را باردار كننده فرستاديم.
و ان لكم فى الانعام لعبرة نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا سائغا للشاربين (نحل/66) و در دامها براى شما عبرتى است از آنچه در شكم آنهاست،از ميان سرگين و خون، شيرى ناب به شما نوشانديم.
و نخلقكم فى بطون امهاتكم خلقا من بعد خلق فى ظلمات ثلاث (زمر/6) شما را در شكمهاى مادرانتان آفرينشى پس از آفرينش ديگر در تاريكيهاى سهگانه خلق كرديم.
و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب (يونس/ 5) براى خورشيد و ماه منزلهايى (مدارهايى) معين كرد تا شماره سالها و حساب را بدانيد.
همه اين آيات و دهها آيه ديگر كه هر كدام اشاره به زيبايى شگرفى مخلوقات خداوند است و به نكتهاى علمى دقيق توجه دارد، حمل بر فرهنگ زمانه كنيم.
بنابراين مشكل اين نظريه قاعدهمند نبودن آن در تفسير بخشى عظيم از آيات قرآن در زمينه باورها، دانستنيها و جهانبينىها است كه يا بايد بگوئيد بعضى از آنها ناظر به فرهنگ عصر و از باب همراهى است و بعضى ديگر خير. كه اين تفكيك و تقسيم ملاك روشن و ثابتى ندارد و اگر گفتيد در تمام اين آيات ناظر به فرهنگ و عصر زمانه است، موجب آن مىشود كه ما بسيارى از آيات قرآن را از قصد جدى خود خارج كنيم.
البته در اين جا ما در مقام اثبات اين نكته نيستيم كه قرآن در مقام بيان علوم گوناگون تجربى و انسانى است. ما معتقديم، قرآن از سوى خداوند عالم به جهان نازل شده و با آگاهى اشارههايى به برخى علوم آن هم صرفا جهت تنبه و هدايت و امعان نظر در پديدههايى جهان بيان كرده است و اگر مردم عصر بعثت نمىتوانستهاند به همه معانى و چهرههاى بطنى قرآن برسند و آنها را به انديشههاى رايج تطبيق مىدادهاند، نبايد بخشى عظيم از قرآن را از محتوا و پيام تهى سازيم.
اشكال ديگر بر نظريه اين است كه اگر بگوييم قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است و در قالب ادبيات و فرهنگ قوم حجاز است، بر اساس بخشى از باورها و دانستنيهاى عصر بعثت است، به زبان و سطح معينى از افراد نازل شده و تجلى فرهنگ و معتقدات و تئوريها و جهانبينى قوم است، ديگر نمىتواند براى همه ملتها و اقوام كتاب هدايت و دستور زندگى باشد. چون تجلى قوم شدن (صرف نظر از جاذبه انداختن براى اقوام ديگر) و آينه تمام نماى ملتى شدن با اين نكته مناسبت دارد كه احكام و دستوراتش براى آن ملتباشد و با ذائقه جمعيتخاصى كه مناسب با احوال آنان سخن گفته سازش داشته باشد.
همچنين، چنين كتابى نمىتواند دستوراتش جاويدان و تعاليمش هدايت آور براى نسلهاى ديگر باشد، زيرا تعاليمش پس از باورها و معلوماتى است كه براى دورهاى خاص از زمان است. در حالى كه ما معتقديم اسلام دين جهانى است و تعاليم قرآن به طبقه، گروه، جامعه و نژاد خاصى اختصاص ندارد.
خطاب آيات قرآن كريم به همه مردم كره زمين عرب، فارس، ترك، كرد، آسيايى، آفريقايى، اروپايى، امريكايى، زن، مرد، بزرگ، كوچك، فرهيخته، نا فرهيخته، شهرى، روستايى، متمدن، و غير متمدن است.
هدف هدايت انسان در همه طبقات و اقشار است. تعبيرات قرآن در خطاب به مردم و مؤمنين با همه سطح است. خود قرآن در اين زمينه صريح و گويا سخن گفتهاست:
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين (انبياء / 107) ما تو را نفرستاديم مگر اينكه مايه رحمتبراى جهانيان باشى.
و ما هو الا ذكر للعالمين (قلم / 52) و نيست او جز آن كه ياد آور براى جهانيان باشد.
و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا و لكن اكثر الناس لا يعلمون (سبا / 28) و ما تو را جز بشارتگر و هشدار دهنده براى تمام مردم نفرستاديم ليكن بيشتر مردم نمىدانند.
قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا (اعراف / 158) بگو اى مردم من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم.
تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا (فرقان / 1)، بزرگ و مبارك است كسى كه بر بنده خود فرقان را نازل فرمود تا براى جهانيان هشدار دهندهاى باشد.
بنابراين، اگر دعوتى چنين عام و فراگير است، معنا ندارد به گونهاى سخن بگويد كه نشانگر جلوهاى خاص و انعكاس ايدهها و آرمانهاى ملتى معين باشد. بنابراين، به دلايلى كه ذكر شد و پيامدهاى اين نظريه و اشكالاتى كه به دنبال مىآورد نمىتوانيم معتقد شويم قرآن بازتاب فرهنگ زمانه است، و كسانى كه بخواهند به اين مفهوم از اشكالات و شبهات فرهنگى زبان قوم دفع اشكال كنند، مشكلات ديگرى به وجود مىآورند كه به مراتب از آن توهمات عميقتر و گستردهتر است.
1- لازم به يادآورى است، شبهاتى زير عنوان قرآن و فرهنگ زمانه در شماره 8 مجله نامه مفيد از همين نويسنده بيان شد؛ براى حل آن سه نظريه مطرح گرديد. در شماره 9 نظريه زبان قوم در قرآن مورد توجه قرار گرفت. و اينك نظريه بازتاب فرهنگ زمانه مورد بررسى قرار مىگيرد و تحليل و نقد نظريه سوم در شماره آتى به نظر خوانندگان خواهد رسيد.
2- خرمشاهى، مجله بينات، شماره 5/91. البته در اينجا حتما اين نكته يادآورى مىشود كه نظريه پرداز محترم اين ديدگاه را به عنوان ديدگاهى موقت مطرح كرده و در آغاز مقاله تصريح نموده كه اين نظريه نبايد مسلم و مفروغ عنه تلقى شود و كسى آن را قطعى و استدلالى و اثبات پذير نهايى بداند. بنابراين، هدف راقم سطور از طرح نظريه، طرح ديدگاه و چند و چون درباره صحت و سقم مسئله است، لذا اگر در آخر اين ديدگاه مورد نقد قرار مىگيرد، نقد نظريه است نه نقد شخص:
ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و لا تجعل فى قلوبنا غلا للذين آمنوا.
3- همان مدرك.
4- همان مدرك، ص 97.
5- جليلى، هدايت الله، مجله كيان، شماره23، مقاله وحى در همزبانى با بشر، ص40.
6- همان مدرك،ص41.
7- همان مدرك،ص42، پرتوى از قرآن، ج 2،ص252.
8- خرمشاهى، مجله بينات، ش 5/95.
9- دروزه، محمد عزت، القرآن و الملحدون، صص217 - 225
10- دروزه، القرآن المجيد،ص190، تفسير الحديث، ج 2، ص44.
11- دروزه، القرآن و الملحدون،ص112.
12- در شماره 9 همين مجله به تفصيل درباره نظريه زبان قوم سخن گفتيم
13- جليلى، ص40، تاكيد از كلام نويسنده صاحب نظريه آوردهشدهاست.
14- ابن هشام، سيره ابن هشام، ج 1،ص81، تفسيرطبرى، ج 9، ص508.
15- فراستخواه، مقصود، دين در چالش ميان اعتقاد و انتقاد،ص33.
16- در اين زمينه عرفاى اسلامى اصطلاحى دارند به نام حقيقت محمديه. طبق اين ديدگاه، حقيقت محمديه جامع همه اسماى الهى است. پيامبر ختمى مظهر همه اسماء و صفات الهى است. درك او در جهان محدود به اسم خاصى نيست. شناخت او نسبتبه جهان از زاويهاى محدود تجلى نمىگردد. اگر پيامبران گذشته از منظر يكى از اسماء الهى به جهان مىنگريستند، پيامبر گرامى اسلام از منظر همه اسماى الهى به جهان مىنگرد و دريافت او از حقايق جهان كامل است. ر. ك: آشتيانى، سيد جلالالدين، مقدمه قيصرى، صص650-643.
17- جليلى، مجله كيان،ص39.
18- سوره حج / 42.
19- جليلى، مجله كيان،ص42.
20- طباطبائى، الميزان، ج 2،ص224.
21- به همين دليل فخر رازى در تفسير و توضيح اين آيه مىنويسد: بدان كه نعمتهاى پيشين خداوند كامل نمىشود مگر به اين نعمت (نگهدارى آسمان از نيافتادن) چون آسمان محل سكونت ملائكه است، پس بايد بسيار سخت و بسى سنگين باشد. و چون چنين استخطر افتادن و سقوط آن طبيعى است، مگر اينكه مانعى باشد و آن را از افتادن باز دارد (كه خداوند چنين مىكند) مفاتيح الغيب، ج 23،ص63، ذيل آيه.
22- زحيلى، وهبه، تفسير المنير، ج 17،ص264، حجازى محمد محمود، التفسير الواضح، ج 17،ص72، مغنيه، محمد جواد، تفسير الكاشف، ج 5،ص346.
23- در اين زيمينه نگاه كنيد: الميزان، ج 16،ص248، حنفى احمد، التفسير العلمى للايات الكونية، صص128 و 133.
24- حوى، سعيد، الاساس فى التفسير،ج8، ص4359، زحيلى، تفسير المنير ج 39،ص11، ابو حجر، التفسير العلمى فى الميزان،ص383.
25- طبرى محمد بن جرير، جامع البيان، ج 11،صص104 - 107، طوسى، محمد بن حسن، البيان فى تفسير القرآن، ج 8، ص289؛ فخر رازى، مفاتيح الغيب (تفسير كبير)، ج 25،ص164. طبرسى مجمع البيان، ج 8،ص324.
26- حويزى، عبد على، نور الثقلين، ج 4،ص219.
27- ابن عاشورا، التحرير و التنوير، ج 5، صص39 - 41؛ فضلالله، محمد حسين، من وحى القرآن، ج 3،صص160-163.
28- فراستخواه، دين در چالش،ص13.
29- البته اين تحليل از حكم فقهى مجسمه سازى اگر جنبه كلى داشته باشد ناظر به اين نظريه است، اما اگر ارزيابى متنى و سندى شود و به روايات حرمت مجسمه سازى پرداخته شود، مساله از زاويه ديگرى مورد توجه قرار مىگيرد.
30- البته درباره نفس تعبيرات غير دقيق بويژه تعبيرات عددى كه به عنوان مبالغه ياتكثير (نشان دادن عدد بسيار) باشد، در ميان مفسران. سخن بسيار گفته شده است. مثلا درباره سماوات سبع كه آقاى خرمشاهى نوشته است(قرآن شناخت /23) اگر در قرآن كريم سخن از هفت آسمان در ميان باشد به جاى آنكه بگوئيم اين حكم خلاف علم است و آسمانها و افلاك بيشمار است، مىتوان اين گونه ديد كه هفت و هفتاد در فرهنگ عرب و زبان عربى حكايت از بسيار دارد. و يا علامه طباطبايى به نقل از برخى مفسران (الميزان، ج 16، ص248) گفته است يود احد هم لو يعمر الف سنة (بقره/96)، دوست دارند كه يكى از آنان هزار سال عمر كنند به معناى حقيقى نباشد و منظور از هزار سال، عمر طولانى مراد باشد و ديگر تعبيراتى كه جنبه مبالغه و مسامحه درباره آن مطرح است.
31- ر.ك: جليلى، كيان 23، ص43.
32- الوسى، محمود، روح المعانى، ج 12،ص188 ذيل آيه سجده / 9.
33- جليلى، كيان / 43.
34- اين باطلها از هر گونه باشد فرقى نمىكند. باطل باطلاست چه در امور تشريعى و دينى باشد چه در امور تكوينى و پديدههاى جهان . مثلا فرض كنيد آسمانها داراى طبقات نباشد يا بيشتر از هفت طبقه باشد، اگر قرآن گفت هفت طبقه است، آيا اين دروغ نيست، آيا توچيه همراهى باعقيده قوم قابل دفاع است!
35- طباطبايى، سيدمصطفى،مجلهبينات،ش 6/129.
36- خرمشاهى، بهاء الدين، مجله بينات، شماره 5، ص95 يعنى چون علم يا عالم امروز قايل به جن نيست پس حقيقت ندارد و از باب همراهى مطلب ادا شدهاست.
37- جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 6/705، نولدكه مستشرق آلمانى معتقداست كه انديشه جن ريشه در بيرون از عرب دارد. همان مدرك / 708
38- كتاب مقدس، انجيل متى، فصل 8، آيه 34-28، مدرك پيشين، ج 6، ص708.
39- جليلى، ص43.
40- همان مدرك، ص41.
41- خلف الله، محمد احمد، الفن القصصى فى القرآن الكريم، صص 146 - 144، الطبقة الرابعة، 1972 م، تفسير كبير فخر رازى، ج 5، ص 505 .
42- حجازى، محمد محمود، التفسير الواضح، ج 6، ص 7، ذيل آيه.
43- قرآن كريم در سه جا اين مساله را ياد آورى و اين عقيده باطل را نكوهش مىكند، (زخرف / 19) و (صافات / 150) و ديگرى در سوره (اسراء / 40).
44- جليلى، سيد هدايت، كيان، ج 23، ص 43. اين نوسنده مىنويسد: در ميان متكلمين مسيحى نيز اين راه پيموده شده است، حتى گاليله نيز براى دفع موارد تعارض بين معرفت دينى عصر خود با معارف بشرى و علمى اين راه را در پيش گرفته بود.
45- براى تفصيل اين موارد نگاه كنيد: كارپنتر، همفرى، عيسى، ترجمه حسن كامشاد، صص 11 - 42.
46- بوكاى، موريس، مقايسهاى ميان تورات، انجيل، قرآن و علم، ص 7، ترجمه ذبيح الله دبير. البته اين نظريه اختصاص به بوكاى ندارد، مسيحيان بسيار معتقد نيز معترفند كه كتاب مقدس گزارش غير لفظى وحى مىباشد و در برابر قرآن نيست لذا بايد مقايسهاى ميان حديث نبوى و انجيلها انجام گيرد. ر.ك: مينيه، رولان، پوزيه، لويس، طريقة التحليل البلاغى و التفسير: تحليلات نصوص من كتاب المقدس و من الحديث النبوى الشريف، صص 12 و 26 و 27.
47- همان مدرك / 8.
48- همان مدرك / 9.
49- همان مدرك / 10.
50- همان مدرك، 20 - 30. با خلاصه و گزينش متن. همچنين ر.ك: رولان بينيه، طريقة التحليل البلاغى،ص12.
51- تفصيل، تحليل و نقد چهار انجيل را نگاه كنيد: كارنپنتر، عيسى،صص13 - 36.
52- جليلى، كيان، 23 / 43.
53- نهج البلاغه، خطبه 196.
54- همان مدرك، خطبه 174.
55- عياشى، تفسير عياشى، ج 1 / 3.
56- مجلسى، بحار الانوار، ج 89،ص25، چاپ بيروت.